بهترین فیلمهای ایسلندی که ارزش دیدن را دارند و باید بشناسید
قبل از معرفی بهترین فیلمهای ایسلندی بیایید درباره سینمای این کشور صحبت کنیم. ایسلند نماینده یکی از کوچکترین سینماهای ملی جهان است. جمعیت این کشور تنها اندکی بیش از 334000 نفر است. تنها تعداد کمی از منتقدان اسکاندیناوی به این مسئله اشاره میکنند که گاهی اوقات فروش یک فیلم محلی در گیشه حتی نمیتواند هزینههای آن را جبران کند. پس حال این سوال مطرح میشود که چرا زحمت بکشیم؟ آیا بهتر نیست که جمعیت داخلی عمدتاً انگلیسی زبان این کشور تنها فیلمهای پرفروش هالیوود را تماشا کنند؟ یا اینکه بهتر نیست به سمت تقلید از آثار عامهپسند روی بیاوریم، که از نظر مالی و فکری کم هزینهتر است؟ البته که انجمن فیلمسازی ایسلند دقیقاً چنین چیزی را نمیخواهد. آنها علیرغم داشتن حداقل منابع مالی، ساخت فیلم برای تماشاگران بومی را شروع کردند و به تدریج در کار خود پیشرفت کردند تا اینکه داستانهای متمایزی از نظر فرهنگی خلق کنند و در عین حال در عرصه جهانی طنینانداز شوند. امروزه کیفیت نسبی سینمای ایسلند بسیار ارتقا یافته است.
ایسلند محل ساخت فیلمهای صامت نوردیک در اواخر دهه 1910 بود. اولین فیلم توسط یک ایسلندی در سال 1924 ساخته شد، اما این فیلم بلند ایسلندی در سال 1949 مورد تائید رسمی قرار گرفت. تا اوایل دهه 1980 ساخت فیلم در این کشور کوچک یک اتفاق خلاف قاعده به شمار میرفت. در سال 1978 با راهاندازی صندوق فیلم ایسلند، روند فیلمسازی مدرن در این کشور آغاز شد. به لطف وجود کارگردانان با استعداد ایسلندی، فیلمهای داخلی سریعاً رونق گرفتند. با این حال نوآوری فیلمهای ایسلندی خیلی زود در اواسط دهه 1980 از بین رفت. اما سینمای ایسلند دوباره در دهه 1990 به لطف سرمایهگذاریهای پان اروپایی و ظهور نسل جدیدی از فیلمسازان، شاهد انفجاری بینظیر بود. آینده سینمای ایسلند پس از بحران مالی 2008 بار دیگر در موقعیتی نامطمئن قرار گرفت. با این حال فیلمسازان این کشور همچنان به ارائه آثار عالی ادامه دادند و برنده جوایز متعددی در این دهه جدید شدند. به نظر بعضیها هیچ چیز چشمگیری در مورد سینمای ایسلند وجود ندارد. ممکن است این گونه به نظر بیاید که این سینما دامنه محدودی دارد و تقریباً همیشه حال و هوایی غمگین و ناراحتکننده دارد. اما تماشای این دنیای به ظاهر یکدست و تلاش برای بقای یک صنعت داخلی منحصر به فرد، حقیقتاً هیجانانگیز است (زمان برای یک چیز بیاهمیت جالب: کمدی ایسلندی آقای براجنفردارسون (Mr. Brajnfredarson) در سال 2009 یک آواتار را در گیشه محلی شکست داد).
تهیه این فهرست از بهترین فیلمهای ایسلندی، کاری سخت اما لذتبخش بود. اما نتوانستیم چند فیلم کمدی تحسینشده ایسلندی را در این فهرست وارد کنیم، زیرا اطلاعاتی از آنها در دسترس نبود (فیلمهای:” On Top “(1982)، “زندگی جدید” (New Life) (1983) و “استلا در تعطیلات” (Stella On Holiday) (1986)). در ضمن ممکن است برخی از بهترین فیلمهای ایسلندی وجود داشته باشند که ما از آنها اطلاعی نداشتهایم و به همین دلیل در این لیست نیامدهاند. به هر حال هدف ما از تهیه این لیست، بررسی وضعیت انسانی ایسلند از دیدگاه مناظر ایسلندی است. در اینجا بهترین فیلمهای ایسلندی را معرفی میکنیم. با پروشات همراه باشید.
30. زمین و پسران (LAND AND SONS) – 1980
معمولاً منتقدان فیلم “زمین و پسران” “آگوست گودموندسون” (Agust Gudmundsson) را نقطه شروع سینمای معاصر ایسلند میدانند. این فیلم براساس رمان “ایندریدی جی. تورستاینسون” (پدر نویسنده مشهور داستانهای جنایی یعنی “آرنالدور ایندریداسون” (Arnaldur Indridason)) نوشته شده است. این فیلم داستان نسلی از کشاورزان خسته را روایت میکند که در درهایی دورافتاده در شمال ایسلند زندگی میکنند.
این فیلم به مضامین رایجی میپردازد که ممکن است از یک روایت در مورد یک سرزمین سرد و دورافتاده انتظار داشته باشید: تاریکی سرکش مناظر بارانزده، از هم گسستن پیوندهای خانوادگی و رویاهای دور از دسترس نسلهای جوان. علیرغم اشکالات فراوان در بازیگری و تولید فیلم، اما فیلم “زمین و پسران” اولین فیلم ایسلندی بود که در مورد گسترش شهرنشینی و تغییرات سریع اقلیمی، اجتماعی و اقتصادی صحبت کرد. در ضمن این فیلم به دلیل تیراندازی واقعی به یک اسب، بدون وجود صحنههای شبیهسازی شده، معروف است. بنابراین شاید به عنوان یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی زیرسوال برود.
همچنین بخوانید: بهترین درامهای کرهای حال حاضر که میتوانید تماشا کنید و لذت ببرید
29. وقتی یک کلاغ پرواز میکند (WHEN THE RAVEN FLIES) – 1984
“هراپن گونلوگشون” (Hrafn Gunnlaugsson) میخواست فیلمی معتبر در مورد دوران وایکینگها بسازد و به این صورت با کلیشههای هالیوودی مقابله کند. تهیهکننده سوئدی فیلم یعنی “بو جانسون” (Bo Jonsson) و “گونلوگشون” داستانی را نوشتند که عمدتاً از فیلمهای “یوجیمبو” (Yojimbo) اثر “آکیرا کوروساوا” (Akira Kurosawa)، “جویندگان” (The Searchers) اثر “جان فورد” (John Ford) و حماسههای ایسلندی الهام گرفته شده بود.
این فیلم اولین محصول مشترک بینالمللی صنعت فیلمسازی ایسلند به شمار میآید و روایت انتقامجویانهایی را به نمایش میگذارد. داستان با غارت یک روستای ایرلندی توسط وایکینگها آغاز میشود. پسر جوانی شاهد قتل پدر و مادر و ربودن خواهرش است. او دو دهه بعد برای انتقام و پیدا کردن محل اختفای خواهرش، به سواحل ایسلند میرسد. اگر چه شکوفایی زیباییشناسانه “گونلوگشون” به اندازه استادان سینمای ایسلند نیست، اما باید به دلیل بازنمایی واقعگرایانه از زمانها و مکانهای باستانی، مورد ستایش قرار بگیرد. فیلم “وقتی یک کلاغ پرواز میکند” دنبالههای خوبی دارد که شامل فیلمهای “سایه کلاغ” (Shadow of the Raven) (1986) و “وایکینگ سفید” (The White Viking) (1991) میشوند.
28. درخت عرعر (THE JUNIPER TREE) – 1990
از جمله ویژگیهای این فیلم که با سرمایه شخصی “نیچهکا کین” (Nietzchka Keene) ساخته شده است میتوان به ساختار اقتباسی و بازآفرینی فمنیستی افسانه “برادران گریم” (Grimm Brothers) اشاره کرد. این اولین بازی “بیورک” (Bjork) این ستاره پاپ ایسلندی است. داستان این فیلم در دوران قرون وسطی میگذرد و به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده است. درخت عرعر داستان زنی به نام “مارگیت” (بیورک) را روایت میکند که مادرش به اتهام جادوگری به قتل میرسد. مادر او زیر یک درخت عرعر دفن شده است. “مارگیت” و خواهرش “کاتلا” خانه خود را ترک میکنند. “کاتلا” با “یوهان” که یک کشاورز بیوه است و یک پسر جوان دارد، ازدواج میکند. طبیعتاً وضعیت به خشونت کشیده میشود و پیامدهای ویرانگری به همراه دارد.
در این درام غمانگیز “نیچهکا” به وضوح هیچ شخصیت شرور یا پیام اخلاقی وجود ندارد. او لایههای زن ستیزی را که در افسانهها رایج است، کمرنگ کرده است. اما مسحورکنندهترین جنبه فیلم “درخت عرعر” تصاویر جذاب آن است که بیشتر ادای احترامی به “اینگمار برگمان” (Ingmar Bergman) محسوب میشود. به همین دلیل یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است.
27. کودکان طبیعت (CHILDREN OF NATURE) – 1991
فیلمهای دهه 1980 ایسلند عمدتاً از داستانها و حماسههای اسطورهایی بومی الهام گرفته شدهاند. به علاوه این فیلمها برای ایسلندیها ساخته شدهاند. اما نسل جدید فیلمسازان در دهه 1990 عمیقاً روی مضامین اجتماعی کشور خود تامل کردند و در عین حال با القای احساسات جهانی در آثار خود، سعی کردند دوستداران فیلم در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار دهند. به این دلیل فیلم “کودکان طبیعت” اثر “فریدریک ثور فریدریکسون” (Fridrik Thor Fridriksson) پیشرفت بزرگی در زمینه بینالمللی شدن بهترین فیلمهای ایسلندی به شمار میآید.
با وجود اینکه حس و حال زیباییشناسانه فیلمهای دهه 1980 از کارگردانان بزرگی مانند “جان فورد” و “سرجو لئونه” (Sergio Leone) وام گرفته شده بود، سینمای دهه 1990 از لحاظ هنری ظریفتر بود. آقای “فریدریکسون” در دهه 1970 یک انجمن فیلم را اداره میکرد که بیش از 2000 نفر عضو داشت. با توجه به جمعیت این کشور، این یک عدد انقلابی بود و نباید فراموش کرد که این قبل از دوران انقلاب ویدئویی بود؛ به همین دلیل هر بار باید فیلمهای 35 یا 16 میلیمتری برای نمایش به این محل انتقال مییافت. “فریدریکسون” با همکاری دولت، “جشنواره فیلم ریکیاویک” (Reykjavik Film Festival) و “صندوق فیلم ایسلند” (Icelandic Film Fund) را راهاندازی کرد.
“فریدریکسون” قبل از ساخت فیلم “کودکان طبیعت”، بیشتر فیلمهای مستند میساخت. او اولین فیلم بلند خود را با نام “نهنگهای سفید” (White Whales) در سال 1987 ساخت. اما نه فیلمهای مستند و نه اولین فیلم بلندش، به پای درخشش فیلم “کودکان طبیعت” نمیرسند. این فیلم داستان سفر یک زوج سالمند را روایت میکند که از خانه سالمندان ریکیاویک فرار میکنند تا به زادگاه خود در آبدرههای دورافتاده برگردند. سبک فیلمسازی مینیمالیستی “فریدریکسون” عمدتاً شخصیتمحور است و به همین دلیل با سرعت یخبندان حرکت میکند. سفر عجیب و غریب این افراد مسن، ما را به تماشای طبیعت زیبا و حیرتانگیز روستایی ایسلند مهمان میکند. این فیلم جادهایی بسیار ساده در مورد یک زوج مسن است که به دنبال گذشته خود میگردند. اما صحنهها و تصاویر فیلم با زیبایی بصری، این فیلم را برای ما خاطرهانگیز میکنند. اگر چه فیلم به مضامین تراژیک میپردازد، اما “فریدریکسون” فیلم را با چاشنی کمدی تصویری و ژانرهای عجیب و غریب نیز ترکیب میکند. “کودکان طبیعت” اولین فیلم ایسلندی بود که نامزد اسکار شد و به همین دلیل فیلم در عرصه بینالمللی پخش شد. “فریدریکسون” از سود حاصل از پخش بینالمللی این فیلم برای خرید تجهیزات تولید استفاده کرد.
26. کنترل از راه دور (REMOTE CONTROL) – 1992
با وجود اینکه درگیریهای روایی فیلمهای هالیوودی بیشتر بر مبنای اسلحه استوار است، اما فیلم “کنترل از راه دور” بر پایه دنیای تبهکاران ریکیاویک استوار است. اولین فیلم “اسکار یونسون” (Oskar Jonsson) درباره یک مکانیک جوان به نام “آکسل” (با بازی “بیورن جوراندور فریدبیورنسون” (Bjorn Jorundur Fridbjornsson)) و مادر و خواهر سخت گیرش “مایجا” است. “آکسل” در این فیلم کنترل تلویزیون را برای مادرش پیدا میکند، زیرا خواهرش آن را پنهان کرده است.
او در این جستجوی پوچ و مضحک، درگیر دعوای بین یک قاچاقچی محلی مشروب و یک صاحب کلوپ میشود و در نهایت نیز عاشق او میشود. حس کمدی فیلم “کنترل از راه دور” بیش از حد ایسلندی است و به همین دلیل توسط خارجیها چندان قابل درک نیست. با این حال شیطنتهای ناشیانه و حماقتهای شخصیتهای ناقص این فیلم، آن را به یک کمدی لذتبخش تبدیل کرده است که نقطه مقابل دیدگاههای تیرهایی قرار دارد که مردم جهان از ایسلندیها در ذهن دارند.
25. تب سرد (COLD FEVER) – 1995
چهارمین فیلم بلند “فریریک لور فریدریکسون” (Fridrik Thor Fridriksson) یک روایت فراملی جذاب دارد و یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است. “جیم جارموش” (Jim Jarmusch) فیلمساز مستقل آمریکایی (در اوایل دهه 90) برای نمایش کمدی درخشان خود با عنوان “قطار اسرارآمیز” (Mystery Train) (1989) به جشنواره فیلم ریکیاویک دعوت شد. اما تهیهکننده فیلم یعنی “جیم استار” (Jim Stark) از طرف “جارموش” به این مراسم رفت.
در اینجا “فریدریکسون” و آقای “استارک” گفتگوی دوستانهایی با هم داشتند و درباره ساخت یک فیلم با هم صحبت کردند. “استارک” از او خواست که بازیگر ژاپنی یعنی “ماساتوشی ناگاسه” (Masatoshi Nagase) را در فیلم جدید خود به خدمت بگیرد. بعدها “فریدریکسون” به ژاپن سفر کرد تا با او صحبت کند و در آنجا با خبر مرگ دو دانشمند ژاپنی در ایسلند بر اثر غرق شدن مواجه شد. از این رو جمعی از مردم ژاپن به ایسلند سفر کردند تا مراسم تشییع جنازه آنها را برگزار کنند و همین اتفاق به “فریدریکسون” یک ایده روایی بخشید (او با همکاری “جیم استارک”، فیلمنامه “تب سرد” را نوشت).
این فیلم درباره یک مدیر جوان اهل توکیو به نام “هیراتا” است که به ایسلند سفر میکند تا مراسمی را در محل مرگ والدینش ترتیب دهد. او در میانه زمستان از این کشور دیدن میکند و ماجراهای عجیب و غریب و جادویی برای او اتفاق میافتد. فیلم “تب سرد” همانند همه فیلمهای جادویی متضاد فرهنگی، به خاطر شخصیتهای عجیب و غریبش همچنان در یادها باقی میماند. کارگردان این فیلم یعنی “فریدریکسون”، طبیعت این کشور را از دیدگاه مردم آنجا به تصویر میکشد؛ به همین دلیل فیلم هم بسیار بیرحمانه است و هم به طور باورنکردنی تکاندهنده. در ضمن با برقراری ارتباط “هیراتا” با مردم بومی درکنشدنی از طریق رشتههای مشترک انسانیت، مرزهای فرهنگی کمکم محو میشوند.
همچنین بخوانید: شخصیتهای فراطبیعی انیمه که براساس داستانهای عامیانه ژاپن خلق شدهاند
24. جزیره شیطان (DEVIL’S ISLAND) – 1996
“فریریک لور فریدریکسون” بعد از ساخت فیلمهای “کودکان طبیعت” و “تب سرد” به ساخت یک کمدی پر پیچ و تاب دیگر براساس رمان Einar اثر “گودماندسون” (Gudmundsson) روی آورد. داستان فیلم در دهه 1950 در اطراف شهر ریکیاویک اتفاق میافتد. در این فیلم کارگردان مشهور ایسلندی یعنی “بالتاسار کورماکور” (Baltasar Koramkur) در نقش فردی به نام “بادی” ظاهر میشود که مادرش او و برادر درونگرایش “دنی” را رها کرده و به همراه یک سرباز آمریکایی فرار کرده است. این دو برادر به همراه پدربزرگ خسته و مادربزرگ حراف خود به پادگانهای متروکه ارتش نقل مکان میکنند.
“فریدریکسون” فیلم را با ازدواج آغاز میکند و با تشییع جنازه به پایان میرساند. در بین این مراسمها، ماجراهای عجیب و غریب، غمانگیز و غیرقابل پیشبینی کوچکی رخ میدهند. روایت عمدتاً در قالب داستانهای اپیزودیک پیش میرود و این باعث میشود که داستان بر روی شخصیتهای خاصی تمرکز نداشته باشد. فیلم “جزیره شیطان” را میتوان یک کنایه از آمریکاییسازی ناموفق ایسلند محسوب کرد. در اینجا شخصیتهای عبوس فیلم به حال خود رها میشوند تا از بخشهای ناخوشایند فرهنگی تغذیه کنند که متعلق به آنها نیست.
23. 101 ریکیاویک (101 REYKJAVIK) – 2000
کمدی سیاه و جذاب “بالتاسار کورماکور” هیچ شخصیت دوستداشتنی ندارد، اما جز بهترین فیلمهای ایسلندی است. “هلینور” (با بازی “هیلمیر اسنائر گودناسون” (Hilmir Snaer Gudnason)) قهرمان داستان یک مرد نابالغ است که تمام زندگی خود را صرف خوابیدن و دیدن مجموعههای پورن میکند و خود را درگیر روابط بیمعنی با اعضای جنس مخالف میکند. به بیان ساده، او یک فرد بیمسئولیت و وظیفهنشناس است. زندگی تاریک و نا امیدانه او به همراه مادرش، همچنان بدون تغییر میگذرد، تا اینکه یک مهمان جذاب اسپانیایی به نام “لولا” (با بازی “ویکتوریا آبریل” (Victoria Abril)) وارد خانه آنها میشود. بله همان طور که میتوانید حدس بزنید “هلینور” عاشق او میشود. اما افسوس که “لولا” به مادرش علاقهمند میشود. اگر چه “هلینور” شخصیت جذابی ندارد، اما بازی عالی “گودناسون”، آسیبپذیری این مرد پریشان را نشان میدهد.
عناصر کمدی فیلم زیاد منحصر به فرد نیستند و بیشتر فیلم بر روی چیزهای عجیب و غریب و شگفتانگیز متمرکز است. با این وجود “گودناسون” جنبه کمدی فیلم را تقویت میکند. سبک کمدی “بالتاسار کورماکور” منعکسکننده آثار “آکی کائوریسماکی” (Aki Kaurismaki) است و در حین حال یادآور تمایلات جنسی آثار “پدرو آلمودوار” (Pedro Almodovar) است. فیلم” 101 ریکیاویک” یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است که به طور گستردهایی دیده شده است (فیلم با موفقیت تجاری و نقدهای متفاوتی از منتقدان روبرو شده است)، اگر چه تنها روایتی میانه از زندگی مردم ایسلند ارائه میدهد.
22. فرشتگان جهان هستی (ANGELS OF THE UNIVERSE) – 2000
این فیلم براساس رمان Einar نوشته “گودماندسون” ساخته شده است و از ویژگیهای بصری آثار “فریدریکسون” بهره میبرد. داستان فیلم درباره زندگی یک هنرمند سی و چند ساله ایسلندی است که با مشکلات روانی دست و پنجه نرم میکند. “پل” (با بازی “اینگوارت ای سیگوردسون” (Ingvart E. Sigurdsson)) نقاش ناموفقی است که پس از تجربه طرد شدن از سوی دوست دخترش “داگنی”، با والدینش زندگی میکند. اما خلق و خوی نامناسب و خشن “پل” باعث ناراحتی والدینش میشود و به همین دلیل آنها او را در یک موسسه روانی بستری میکنند. او در آنجا با “ویکتور” که معتقد است خود هیتلر است دوست میشود، “اولی” نیز یکی دیگر از دوستان آنها است که فکر میکند آهنگ “بیلتز” (Beatles) را از طریق تلهپاتی نوشته است.
این فیلم مانند بسیاری از آثار مبتنی بر فضای دیوانهخانه سعی میکند مرز بین عاقل و دیوانه را در جامعه محو کند یا اینکه درباره آن نظر بدهد، در ضمن فیلم نحوه زندگی بیگانگان را در فضای اسکاندیناوی به تصویر میکشد. لحن بدبینانه و مالیخولیایی فیلم نشان میدهد که زندگی خیلی پوچ خواهد شد اگر تنها دیوانگی و خشم برای انعکاس در جامعه وجود داشته باشد. بازی “سیگوردسون” به شدت روان است و القائات گاه و بیگاه سوررئالیستی “فریدریکسون”، این روایت ملودرامیک را سرزنده نگه میدارد.
21. خنده مرغ دریایی (THE SEAGULL’S LAUGHTER) – 2001
این فیلم “آگوست گودمونسون” (Agust Gudmundsson) براساس رمان محبوب ایسلندی “رقص” (The Dance) اثر “کریستین ماریا بالدورستوتیر” (Kristin Marja Baldursdottir) نوشته شده است. فیلم دارای نامهای آشنا و اغراق در مضامین است و از این جهت شبیه سایر آثار تراژیک کمدی ایسلندی است. داستان فیلم در دهه 1950 میگذرد و درباره یک زن بیوه با بازی “فریجا” (با بازی “مارگرت ویلهالمزدوتر” (Margret Vilhjalmsdottir)) است که به تازگی بیوه شده است و پس از گذراندن یک زندگی عالی در آمریکا، به میهن خود بازمیگردد.
وقتی پسر عموی او درباره مرگ شوهرش سوال میکند، او میگوید که شوهرش در هنگام یخزدائی یخچال دچار حمله قلبی شده است. از چشمان پسرعموی متعجب او میتوان متوجه شد که او با تعجب میپرسد مگر شما یخچال دارید؟، اما “فریجا” همچنان مصمم است سبک زندگی مجلل خود را حفظ کند. یکی از برنامههای او پیدا کردن یک شوهر جدید مناسب است. داستان پیش چشمان “آگای” 11 ساله باز میشود و او به نقشههای “فریجا” پی میبرد. فیلم “خنده مرغ دریایی” ملودراماتیک و بیش از حد اغراقآمیز است. با این حال حس خوشطبعی شیطانی و تلنگرهای فمنیستی، آن را به درام غیرقابل پیشبینی سرگرمکننده تبدیل کرده است.
20. دریا (THE SEA) – 2002
“بالتاسار کورماکور” در اینجا نیز شبیه فیلم” 101 ریکیاویک” یک پالت تیره و تار آبی و سفید را به تصویر میکشد تا مناظر خشن و مخمصههایی را که شخصیتهای نامطلوب و افسردهاش در آنها گرفتار شدهاند را منعکس کند. در این فیلم شخصیتها همانند ویژگیهای قطبی مناظر ایسلند – زیبا و در عین حال حزنانگیز – بیش از حد تحت تاثیر احساسات شدید قرار میگیرند. آنها تحت فشار خزش کسلکننده روزهای معمولی قرار دارند.
فیلم “دریا” براساس نمایشنامهایی از “اولافور هاوکور سیمونارسون” (Olafur Haukur Simonarson’s play) ساخته شده است و درباره شبکه اسرار و دروغهایی است که یک خانواده ثروتمند ایسلندی را آزار میدهند. فوران خشونتهای احساسی در این فیلم یادآور اثر تحسینشده “توماس وینتربرگ” (Thomas Vinterberg) به نام “جشن” (Festen) است. با این حال هسته اصلی روایت مانند دیگر فیلمهای “کورماکور”، از نظر احساسی بیتفاوت و عاری از شفقت است. هنر کارگردانی “کورماکور” در طراحی نماهای نفسگیر به زیبایی مناظر فیلم میافزاید، اما ما به سختی میتوانیم احساس شخصیتهای تلخ او را درک کنیم.
همچنین بخوانید: انیمه های توقیف شده در چین و دلیل توقیف شدن آنها که شاید برایتان جالب باشد
19. آب و هوای طوفانی (STORMY WEATHER) – 2003
“سولوی آنسپاک” (Solveig Anspach) کارگردان آمریکایی-ایسلندی اولین اثر خود را که یک درام فرانسوی-بگی بود، با نام Haut les coeurs! منتشر کرد؛ این فیلم درباره یک بیمار سرطانی حامله بود. این فیلم به دلیل بازی سرزنده “کرین ویار” (Karin Viard) بازیگر فرانسوی، به یاد ماندنی شد. “آنسپاک” در دومین فیلم سینمایی خود با عنوان “آب و هوای طوفانی”، نیز یک درام پزشکی غیر احساسی جذاب را خلق کرد.
در این فیلم “دیددا جونسدوتیر” (Didda Jonsdottir) رماننویس ایسلندی نقش شخصیت اصلی فیلم به نام “لوآ” را بازی میکند که یک زن میانسال با مشکلات ذهنی است. “لوآ” از دست فرزندان و شوهر الکلی خود فرار میکند. بعدها او را در بلژیک پیدا میکنند و به عنوان یک ولگرد بینام و نشان و بیحرف به بخش روانپزشکی منتقل میکنند. “کورا” (با بازی “الودی بوشه” (Elodie Bouchez)) یک روانپزشک جوان و غیرعادی است که سعی میکند با “لوآ” ارتباط برقرار کند و در عین حال مقامات نیز به دنبال هویت این زن گمشده هستند. میتوان گفت این فیلم مسیر احساسی فیلمهای “مرد بارانی” (Rain Man) یا “بیداریها” (Awakenings) را دنبال میکند. در ضمن میتوان گفت این داستان ظریف در مورد روابط دو جانبه بیمار و پزشک است. فیلم علیرغم طرح بسیار سطحی اولیه آن، به دلیل بازیهای ظریف و پیچیده دو بازیگر اصلی، خوب از کار درآمده است.
18. نوی زال (NOI THE ALBINO) – 2003
این داستان آشنای دوران بلوغ “داگور کائوری” (Dagur Kari) به شکلی مبتکرانه و با استفاده از فضایی منحصر به فرد و بدیع به استیصال آرام مرد جوانی میپردازد و حس و حال شیطانی زندگی او را منتقل میکند. “نوی” (با بازی “توماس لیمارکیوس” (Tomas Lemarquis)) جوان 17 سالهایی است که با مادربزرگ دیوانه و خودشیفته خود زندگی میکند. هنگامی که “نوی” صبحهای دیر از خواب بلند میشود، مادربزرگش او را با شلیک تفنگ ساچمهایی از خواب بیدار میکند. پدر “نوی” معتاد به الکل است. او در یک شهر کوچک زندگی میکند که از یک طرف توسط یک کوه عظیم احاطه شده است و افرادی آن را احاطه کردهاند که به اندازه کوهها و آب و هوای آن، بیاحساس هستند. “نوی” فردی با استعداد است، اما تصمیم میگیرد دیگر به مدرسه نرود؛ در واقع او احساس میکند که در این موانع جغرافیایی، جایی برای زندگی او وجود ندارد.
“داگور کائوری” در این فیلم مجموعهایی از تصاویر به یاد ماندنی از جمله تشکیل رنگینکمان بر فراز اقیانوس را به نمایش میگذارد. با این حال زیباییهای سطح زمین را در کنار ظاهر فرسوده ساکنان شهر که گویی وجودشان به معنای واقعی کلمه یخ زده است، در کنار هم قرار میدهد. در موارد دیگر، کارگردان از مناظر ترسناک برای ترساندن “نوی” استفاده میکند. بازی فوقالعاده طبیعی “توماس” (برفشکن) باعث میشود بیننده بدون هیچ زحمتی با قهرمان داستان ارتباط برقرار کند.
17. کودکان (CHILDREN) – 2006
درام خانوادگی غمانگیز “راگنار براگاسون” (Ragnar Bragason) درباره زندگی به هم پیوسته چهار شخصیت اصلی است: “کارایتاس” پرستار و مادر مجرد، “گودموند” پسر 12 ساله او، “گاردار” پدر خشن و جنایتکار “گودموند” و دوست قدیمی “گودموند” به نام “مارینو” که به مبتلا به اسکیزوفرنی است. هر یک از این شخصیتها یا گمراه شدهاند یا غرق در گیجی، بیگانگی و خشم شدهاند. صحنههای قابل توجه فیلم، نشان میدهند که چگونه این افراد به تدریج در اعماق نا امیدی فرو میروند.
سبک زیباییشناختی سیاه و سفید فیلم، عمق مشخصی به وقایع فیلم میبخشد. تسلط آقای “براگاسون” بر نحوه دمیدن امید به روایت و نحوه به تصویر کشیدن شخصیتها در قالب سایههای مختلف خاکستری، در اینجا نشان داده میشود. اگر چه فیلم در مناطق کمتر برخودار شهر ریکیاویک میگذرد (محله بریدهولت)، اما پویایی زندگی خانوادگی در اینجا ماهیتی جهانی دارد. تصویرهای ناب کارگردان از این مکانها را میتوان با آثار فیلمسازان بریتانیایی مانند “شین مدوز” (Shane Meadows) و “آندریا آرنولد” (Andrea Arnold) مقایسه کرد. بازیهای بینقص، لایههای پر پیچ و تابی را به مراحل بینظیر فیلم اضافه میکنند. “براگاسون” درام خانوادگی دیگری را با نام “والدین” (Parents) در سال 2007 ساخت که به اندازه فیلم “کودکان” تیره و تاریک نیست و در حومه شهر ریکیاویک اتفاق میافتد.
16. شهر شیشهایی (JAR CITY) – 2006
یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی. “ارلندور” شخصیت کارآگاه رماننویس جنایی “آرنالدور ایندریداسون” (Arnaldur Indridason) مانند دیگر قهرمانان همصنف نودریک خود، شخصیتی مرموز با گذشتهایی مبهم دارد و دائماً درگیر نبرد برای غلبه بر شیاطین درونی است. او فردی منزوی، صاف و ساده و مصمم است که شخصیت او تداعیکننده خود ایسلند است. “بالتاسار کورماکور” در این اقتباس که از رمان پرفروش “شهر شیشهایی” (Jar City) اثر “آرنالدور ایندریداسون” صورت گرفته است، به تلاشهای یک کارآگاه (با بازی “اینکوار اکرت سیگورتون” (Ingvar E Sigurdsson)) میپردازد که به دنبال حل معمای یک پرونده جنایی ساده است. مقتول پیرمردی است که سرش با زیرسیگاری شکافته شده است. با وجود اینکه کارآگاه همراه او به “ارلندور” میگوید: «این یک قتل معمولی ایسلندی کثیف و بیمعنی است»، اما قتل پیرمرد و گذشته ناخوشایند او، چیزهای زیادی برای کشف کردن دارد.
فیلم “شهر شیشهایی” بیشتر یک تریلر شخصیت محور است، تا داستان محور. از این رو پیچ و خمهای داستانی غیر قابل پیشبینی قابل توجهی در آن وجود ندارد. شما به راحتی میتوانید دلیل این قتل و وقایع پشت آن را حدس بزنید. اما آنچه در مورد فیلم “شهر شیشهایی” جالب است، تفسیر “ایندریداسون” از اجتماع و افراد آسیبپذیر از نظر عاطفی است. کارآگاه “ارلندور” شخصیتی جذاب دارد و از عناصر الگوهای رایج داستانی پلیسی فراتر میرود. “کورماکور” نیز در مقام کارگردان به نوبه خود، از مناظر نفرینشده و ترسناک ایسلند که عذاب شخصیتهای فیلم را منعکس میکنند، به خوبی استفاده میکند.
15. ریکیاویک-روتردام (REYKJAVIK-ROTTERDAM) – 2008
“اسکار یوناسون” (Oskar Jonasson) کارگردان که به ساخت فیلمهای کمدی ایسلندی مشهور بود، شانس خود را در ساخت فیلمهای مهیج با ساخت فیلم “ریکیاویک-روتردام” امتحان کرد. فیلمنامه این فیلم توسط رماننویس مشهور “آرنالدور ایندریداسون” (Arnaldur Indridason) نوشته شده است و نقش اصلی آن را “بالتاسار کورماکور” بازی میکند. دیگر بازیگران مشهور ایسلندی این فیلم عبارتند از: “اینگوار ای سیگوردسون” (Ingvar E. Sigurdson) (فیلم “شهر شیشهایی”)، “تئودور جولیوسون” (Theodor Juliusson) (فیلم “آتشفشان” (Volcano)) و “اولافور دری اولافسون” (Olafur Darri Olafsson) (فیلمهای “عمیق”، “به دام افتاده” (The Deep, Trapped)).
داستان فیلم درباره دو دوست است: “کریستوفر” یک نگهبان امنیتی است که از یک کشتی باری به دلیل قاچاق مشروبات الکلی اخراج شده است و دیگری “اشتینگریمور” که در جنایات شریک “کریستوفر” است و موقعیت خوبی در اسکله دارد. اما “کریستوفر” هرگز اتفاقات شغلی خود را برای همسرش تعریف نمیکند، زیرا “اشتینگریمور” به او کمک میکند. اما با این حال، فشارهای مالی آینده “کریستوفر”، زندگی همسرش “آیریس” و دو پسرش را تهدید میکند. وقتی برادر “آیریس” تصمیم میگیرد چیزی را قاچاق کند، “کریستوفر” این کار را برای او انجام میدهد. این فیلم هیجانانگیز در 83 دقیقه زمان خود با پیچ و خمهای نسبتاً مناسبی همراه است. فیلم “ریکیاویک-روتردام” در کنار “شهر شیشهایی” از جمله معدود تلاشهای موفق در ژانر مهیج در سینمای ایسلند است (البته فیلم اخیر “کورماکور” به نام “سوگند” (The Oath) نقدهای خوبی دریافت کرده است، اما ما متاسفانه آن را ندیدهایم). گفته میشود کارگردان / بازیگر “کورماکور” در اینجا یک بازسازی متوسط آمریکایی از مضمون قاچاق را ارائه داده است.
همچنین بخوانید: بهترین فیلمهای تریلر اسپانیاییزبان تاریخ سینما که باید تماشا کنید و لذت ببرید
14. آقای. بیارنفردارسون (MR. BJARNFREDARSON) – 2009
این کمدی پرفروش “راگنار براگاسون” براساس برنامه تلویزیونی محبوب ایسلندی “شیفت شب و شیفت زندان” (The Night Shift & The Prison Shift) ساخته شده است. در این فیلم به “گئورگ بیارنفردارسون” (با بازی “یون گنار” (Jon Gnarr)) آزادی مشروط اعطا میشود، اما به هر حال او از کار اخراج میشود. او بسیار مستبد است و همواره اراده خود را به دیگران تحمیل میکند. مادر مجردش او را به عنوان یک شخص فمنیست، سوسیالیست و گیاهخوار بزرگ کرده است. قرار بوده “گئورگ” فرد مهمی شود. اما اتفاقات ناگوار باعث میشوند که او به زندان بیافتد. مادر “گئورگ” پس از آزادی از زندان از او دوری میکند و به همین دلیل او مجبور میشود نزد دوست همبندش “دانیل” بماند. “اولافور” نیز یکی دیگر از هم اتاقیهای آنها است که در سن 40 سالگی هنوز رفتار بچهگانهایی دارد.
“آقای. بیارنفردارسون” یک کمدی عجیب است که به خوبی با شخصیتهای نامطلوب خود احساس همدلی میکند. در این فیلم عناصر کمدی به دسته «مضامین اکتسابی» تعلق ندارند. با وجود اینکه این فیلم نسخه سینمایی یک برنامه تلویزیونی به شمار میآید، اما برای تماشای آن هیچ نیازی به دیدن این برنامه تلویزیونی نیست. اما به هر حال این کمدی عجیب ایسلندی، باعث شد ما بیشتر به تماشای کمدیهای خارجی ترغیب شویم.
13. آتشفشان (VOLCANO) – 2011
این داستان عاشقانه “رونار رونارسون” (Runar Runarsson)، درباره یک زوج سالخورده اهل ریکیاویک به نامهای “هانس” (با بازی “تئودور جولیوسون” (Theodor Juliusson)) و “آنا” (با بازی “مارگرت هلگا یوهانسدوتیر” (Margret Helga Johannsdottir)) است. “هانس” 67 ساله بعد از سالها کار به عنوان سرایهدار یک مدرسه بازنشست میشود. او قبل از آن یک ماهیگیر بوده است که در مجموعه جزایر “وستمن” (Vestmaneyjar) کار میکرده است. فوران ناگهانی آتشفشان او را مجبور به مهاجرت میکند. “هانس” که از اتفاقاتی که ممکن است در دوران کهولت سن برایش رخ دهند میترسد، دست به خودکشی میزند، اما در لحظات آخر پشیمان میشود.
او با فرزندانش که رابطه خوبی با مادرشان دارند، رابطه خوبی ندارد. برای مردانی مانند “هانس” که هویتشان در خانه و جامعه با موقعیت شغلی آنها گره خورده است، بازنشستگی بسیار نفرتانگیز است. اما کمکم خود را پیدا میکند و سعی میکند رابطه خود با همسرش را بازیابی کند. اما این لحظات زودگذر شادی توسط یک اتفاق وحشتناک مورد هدف قرار میگیرد. “آنا” عملکرد مغزی و مهارتهای حرکتی خود را از دست میدهد و “هانس” به دلیل اعتراض فرزندانش، مراقبت از او را برعهده میگیرد. آنچه در ادامه میآید، مطالعهایی غیرعاطفی و در عین حال ویرانگر و شاعرانه درباره عشق، بیماری و مرگ است.
در این فیلم که یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است، “تئودور جولیوسون” هنرپیشه کهنهکار ایسلندی، بازی آرامی را در قالب شخصیت درونگرا و نا امید “هانس” ارائه میدهد. نحوه ابراز عشق او به فرزند و نوهاش و پوشیدن یک ماسک برای سرکوب احساس غم و اندوه و نا امیدی، تا مدتها بعد از پایان فیلم مرا آزار میداد. در عین حال، “مارگرت” بازی دشواری در نقش یک قربانی سکته مغزی برعهده داشت و این کار را با ظرافت فوقالعادهایی انجام داد. به نظر ما “آقای رونارسون” باید برای پرداختن به چنین موضوع ناراحت کنندهایی در اولین فیلم خود مورد ستایش قرار بگیرد. مطالعه او در مورد چهرهها و احساسات دورنی، ما را با یاد قدرت درونی آثار “ترنس مالیک” (Terrence Malick’) میاندازد. رمان “عشق” (Amour) (2012) نویسنده اتریشی به نام “میشائل هانکه” (Michael Haneke) نیز مضمونی شبیه به این دارد.
12. عمیق (THE DEEP) – 2012
این درام بقای “بالتاسار کورماکور” براساس یک رویداد واقعی که در سال 1984 اتفاق افتاده، ساخته شده است. شش ماهیگیر ایسلندی در حالی که سخت مست بودند، سوار کرجیهای ماهیگیری خود شده و راهی اقیانوس اطلس شمالی میشوند. ناگهان حادثهایی برای آنها رخ میدهد و 5 نفر از آنها به داخل آبهای یخی اقیانوس میافتند. اما “گالی” (با بازی “اولفور دالی اولافسون” (Olafur Darri Olaffson)) که بلند قد و تنومند است به طرز باورنکردنی 5 ساعت سرما را تحمل میکند و با شنا خود را به خشکی میرساند. “گالی” نه تنها یک فرد غیر معمولی به شمار میآید، بلکه بقای خارقالعاده او، باعث میشود که به یک قهرمان ملی تبدیل شود. بقیه فیلم به چگونگی کنار آمدن “گالی” با این هویت جدید میپردازد.
یک ساعت اول این فیلم 90 دقیقهایی کاملاً جذاب است. “کورماکور” در اینجا در مقام کارگردان به خوبی از عناصر فنی محدود برای خلق یک حرکت دراماتیک استفاده میکند. “اولافسون” نیز با هیکل تنومند و ظاهر خستهاش به طرز درخشانی بار روایت را به دوش میکشد. اما “کورماکور” در نیم ساعت آخر فیلم، یعنی زمانی که “گالی” به خشکی بازمیگردد، چندان خوب عمل نمیکند. زیرا او جدا از تکرار مکرر احساس گناه و موقعیت اجتماعی انفرادی بازمانده، هیچ گاه عمیقاً به احساسات “گالی” نمیپردازد. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است.
11. کله آهنی (METALHEAD) – 2013
والدین کشاورز ایسلندی یک دختر کوچک به نام “هرا” از او میخواهند که برادر بزرگترش “بالدور” را برای شام بیاورد. چند دقیقه بعد “بالدور” در یک تصادف وحشتناک در مزرعه در مقابل چشمان “هرا” میمیرد. این دختر کوچک از آن لحظه از نظر عاطفی منجمد میشود. او با تصاحب مجموعه موسیقی هویمتال بردارش، سعی میکند با غم خود کنار بیاید. او هر روز صبح منتظر اتوبوسی است که ممکن است او را از شهر خارج کند، اما هرگز سوار آن نمیشود.
او بزرگ شده و تبدیل به یک زن جوان و متخاصم (Thorbjorg Helga Dyrfjord) میشود که هنوز هم منتظر آن اتوبوس است و در عین حال هیچ تمایلی به از دست دادن تنها جایی که دارد (خانه) ندارد. “هرا” تیشرتهای مشکی “بالدور” را میپوشد و خشم و اندوه خود را به گیتار او منتقل میکند. اگر چه والدین “هرا” مانند افراد عادی لباس میپوشند، اما آنها نیز در این عذاب گرفتار شدهاند. فیلم “کله آهنی” قطعاً قرار نیست به تمایل ایسلندیها به پرستش موسیقی هویمتال بپردازد. بسیاری از انتخابهای روایی فیلم به ملودرام نزدیک هستند و احساسات ما را عمیقاً تحت تاثیر قرار میدهند. با این حال شخصیت محوری کارگردان” براگاسون” و بازی خوب “تور بیورگولفسون” (Thorbjorg) این فیلم را به تصویری منحصر به فرد از سوگ و اندوه تبدیل کرده است. پس یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی درباره غم و فراق است.
همچنین بخوانید: نگاهی به ۱۰ شاهکار برتر سینمای روسیه (بهترین فیلم های سینمای روسیه)
10. اسبها و آدمها (OF HORSES AND MEN) – 2013
درام هنری قابل توجه “بندیکت ارلینگسون” (Benedikt Erlingsson) به بررسی ظرافت اسبها و ویژگیهای عجیب و غریب و انسانی یک جامعه جزیرهایی و زیبا در ایسلند میپردازد. “ارلینگسون” در اینجا مجموعهایی از داستانهای به هم پیوسته را گردهم آورده است تا یک نقد فرهنگی را ارائه دهد و به موجودیت ممتاز و محبوب این کشور ادای احترام کند. برای اینکه بتوانید منصفانه در مورد این داستانهای مبتکرانه و عجیب اظهارنظر کنید، اجازه بدهید داستان “کولباین” (با بازی “اینگوار اکرت سیگورتون” (Ingvar E Sigurdsson)) را روایت کنم. او مردی ثروتمند است که سوار بر یک اسب مادیان سفید تازه اهلی شده به دیدن همسایه جذابش “سولویگ” (با بازی “شارلوت بووینگ” (Charlotte Boving)) میرود. در اینجا اسب نر سیاه “سولویگ”، شیفته مادیان سفید او میشود.
هنگامی که “کولباین” برمیگردد، اسب نر فرار میکند. او به دنبال مادیان میدود و در حالی که این مرد هنوز بالای سرش نشسته است، بر روی دوش “کولباین” سوار میشود. با وجود فیلمنامه پراکنده این فیلم، چیزی که در اینجا در مورد اسبها و مردها جالب است، قدرت بصری فیلم است؛ زیرا “ارلینگسون” در اینجا با هوشمندی اشتراکات انسانها و حیوانات را به هم پیوند میدهد. هر تصویر طنز و تند و تیز این فیلم به یاد ماندنی است. براساس قانون، واردات اسبهای خارجی در ایسلند ممنوع است. به همین دلیل این موجودات بخشی جداییناپذیر از تاریخ این ملت هستند که پیوند آنها با بشر به اولین مهاجران آن سرزمین برمیگردد. “ارلینگسون” کارگردان به جای ادای احترام احساسی و مستقیم به این پیوند قوی، از افسانههای عجیب و غریب استفاده میکند تا عمیقاً در روح و ماهیت ایسلندی تامل کند.
9. زندگی در یک تنگ ماهی (LIFE IN A FISHBOWL) – 2014
ایسلند اولین کشوری بود که تحت تاثیر بحران اقتصادی 2008/2007 قرار گرفت و ضربه بدی از این بحران خورد. این درام اجتماعی رئالیستی “بالدوین زوفونیاسون” (Baldvin Zophoniasson) در دوران بحران بزرگ میگذرد و به مسیرهای زندگی به ظاهر مرتبط سه شخصیت داستان میپردازد. “ایک” یک مادر مجرد است که به عنوان معلم پیش دبستانی و اسکورت کار میکند تا زندگی خود و دختر دیابتیاش را اداره کند. “موری” نویسنده مشهوری است که اکنون معتاد به الکل است و با “ایک” رابطهایی دوستانه دارد. “سولوی” یک ستاره سابق فوتبال است که راه بلندی برای بالا رفتن از پلههای ترقی شرکت پیش رو دارد. ما کمکم با تراژدی و اشتباهاتی که این شخصیتها را شکل دادهاند، آشنا میشویم.
فیلم “زندگی در یک تنگ ماهی” روایتی ماهرانه و درهم تنیده دارد و به یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی تبدیل شده. علیرغم بسیاری از انطباقات، در اینجا فیلمنامه عمق بیشتری به شخصیتها بخشیده است، تا رویکردهای کم عمق و کلیشهایی در فیلمهایی مانند “تصادف” (Crash). این فیلم به خوبی در بین تماشاگران ایسلندی طنینانداز شده است، زیرا از گفتن حقیقت و غلبه بر موانع ناپیدا در فضای مخفی کاری میگوید.
8. گنجشک (SPARROWS) – 2015
“رونار رونارسون” کارگردان که در فیلم “آتشفشان” به مصیبتهای روزمره یک زوج مسن میپردازد، در ادامه یک داستان ناراحتکننده از دگرگونی نوجوانان را روایت میکند. فیلم با تصویری از قهرمان نوجوان داستان “آری” (با بازی “آتلی اسکار فالارسون” (Atli Oskar Fjalarsson)) که یک لباس سفید به تن دارد و در کلیسای جامع مشغول آواز خواندن با صدای ناب خود است، شروع میشود.
روایت درباره تهدید پاکی فطری او توسط دنیای پست است. “آری” مجبور میشود با پدر خود که در یک شهر ساحلی دورافتاده است زندگی کند، زیرا مادر و ناپدری او راهی سفر تفریحی میشوند. ساکنان این شهر قربانیان تلخ اقتصاد پر فراز و نشیب این منطقه هستند. با این حال، او در اینجا به آرامش میرسد، زیرا میتواند با دوست دوران کودکی خود یعنی “لارا” (با بازی “راکل بیورک بیورنسدوتیر” (Rakel Bjork Bjornsdottir)) ارتباط برقرار کند. آنچه در ادامه میآید ظلمهای باورنکردنی و ژستهای انسانی اشکآور است. در اینجا نیز مانند فیلم “آتشفشان”، نماد “راناسون” ظریف و مسحورکننده باقی میماند. تصاویر بصری فیلم بر رئالیسم شاعرانه آن تاکید دارند تا احساسات منجمد شخصیتها و وجود خشن جمعی را به تصویر میکشند.
7. قوچ (RAMS) – 2015
داستان تراژیک کمدی تلخ “گریمور هاکانورسون” (Grimur Hakanorson) با ترکیبی از تصاویر معمولی ایسلندی آغاز میشود: درهایی آرام و زیبا، ساختمانهای یکدست و منظم، برههای آرامی که از مرتع تغذیه میکنند و حصارهایی که زمینهای زراعی را تقسیم میکنند. عناصر انسانی که در این داستان بسیار حیاتی هستند، عبارتند از: برادران مجرد “گومی” (با بازی “سیگوردور سیگوژونسون” (Sigurdur Sigurjonsson)) و “کیدی” (با بازی “تئودور جولیوسون” (Theodor Juliusson)) که با وجود اینکه با هم همسایه هستند، حدود 40 سال است که یک کلمه با هم حرف نزدهاند.
در ابتدای این فیلم این برادران کم حرف و ریشو در حال رقابت در مسابقه بهترین قوچ دیده میشوند. اما خیلی زود یک بیماری هولناک و مسری به نام اسکراپی گوسفندان این دره را تهدید میکند. مقامات از دامداران میخواهند گوسفندان خود را ذبح کرده و مزارع خود را ضدعفونی کنند و دو سال هیچ گوسفندی را به چرا نبرند. اما قوچها تنها همراهان زندگی این برادران تنها هستند. به همین دلیل “کیدی” و “گومی” با اکراه دست به دست هم میدهند تا تنها عشق زندگی خود را حفظ کنند.
“قوچها” یکی دیگر از فیلمهای ایسلندی با داستانی به ظاهر احساسی است که به اعماق احساسات انسانی میپردازد. “هاکانورسون” کارگردان در این فیلم واقعیتهای سخت زندگی در مزرعه را به طرز درخشانی به تصویر میکشد. این داستان سوگوارانه و فصیح به گم کردن راه زندگی یا از دست دادن هویت میپردازد (زیرا گوسفندهای هورمونی آبدرههای غربی، جایگزین گوسفندهای بومی این منطقه میشوند.). اگر چه فیلم از یک هسته تراژیک جبرانناپذیر تشکیل شده است، اما بعضی اوقات حال و هوای طنز به خود میگیرد. دو هنرپیشه اصلی این فیلم که در حقیقت بازیگر تئاتر هستند، کاملاً در پوست پرورشدهندگان گوسفند فرو رفتهاند. تصویر عجیب و غریب و غیرعاطفی آنها از برادری، به اندازه طبیعت زیبای ایسلند بینظیر است. بنابراین یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است.
6. کوه باکره (VIRGIN MOUNTAIN) – 2015
“داگور کاری” (Dagur Kari) در این مطالعه شخصیتی تلخ و شیرین در مورد ناسازگاری اجتماعی، از یک روش داستانسرایی بصری برای پاک کردن پیشزمینههای ذهنی در مورد مضمون فیلم استفاده میکند. “فوسی” (با بازی “گونار یونسون” (Gunnar Jonsson)) قهرمان داستان یک باکره 40 ساله چاق و به طرز وحشتناکی خجالتی است. او با مادرش زندگی میکند، عاشق خوردن شکلات است و وسواس زیادی به بازیهای جنگی و ماشینهای کنترلی از راه دور دارد. “فوسی” در فرودگاه در بخش حمل و نقل بار کار میکند و همواره مورد آزار و اذیت کلامی قرار میگیرد.
“فوسی” خیلی دیر وارد دوران بزرگسالی میشود و این زمانی است که به یک کلاس رقص میرود. او در آنجا با “سوفن” (با بازی “ایلمور کریستیانسفدوتیر” (Ilmur Kristjansfdottir)) که روحیهایی تنها و گمشده دارد آشنا میشود. فیلم “کوه باکره” ساختار داستانی فرسایشی دارد که بیشتر دنبالهرو فیلمهای کمدی رمانتیک هالیوودی است. اما “کاری” علاوه بر کارگردانی، شخصیتهایش را با همدلی و شفقت مینویسد و همین باعث میشود که آنها هرگز به ابزاری برای خنداندن ما تبدیل نشوند. فیلم حتی زمانی که روایت از پیشفرضهای قابل پیشبینی عبور میکند، به دلیل فقدان احساسات بدبینانه و بازی مملوء از احساسات “گونار یونسون”، باز هم قابل تحمل است. “گونار” در اصل یک کمدین تلویزیونی است، اما در اینجا اندوه درونی “فوسی” و سفر عاطفی متعاقب آن در دوران دیررس بلوغ را به زیبایی منتقل میکند و یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی خلق میشود.
همچنین بخوانید: معرفی سینمای موج نوی فرانسه: لیستی از فیلمهای منتخب به همراه کارگردان آنها
5. سخت بودن (HEARTSTONE) – 2016
یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی. اولین تجربه پرزرق و برق کارگردانی “گودموندور آرنر گودموندسون” (Gudmundur Arnar Gudmundsson) به طرز تکاندهندهایی بحران بلوغ دو نوجوان را روایت میکند که در یک دهکده ماهیگیری کوچک و مخروبه زندگی میکنند. در اینجا فیلم با مناظر اسرارآمیز ایسلند آغاز نمیشود، بلکه به آرامی به بدن برهنه این پسران خیره میشود. تغییرات احساسی و جسمانی آنها به نقطه کانونی فیلم تبدیل میشود و زیبایی افسارگسیخته فضا به پسزمینه رانده میشود.
وقتی برای اولین بار “ثور” و “کریستین” 14 ساله را میبینیم، آنها با دیگر دوستان خود در حال ماهیگیری هستند. دنیای آنها پر از تحقیرها، تحریکات، بی رحمیها و شادیهای کوچک است. پس از صید ماهی، آنها را بیرحمانه و تا حد مرگ کتک میزنند و آنها به دلیل ناراحتی از این اتفاق، یک ماشین قدیمی و کهنه را از بین میبرند. اما این لجام گسیختگیهای کوچک تاثیری در احساس محبوس آنها ندارد و باعث نمیشود که آنها راحتتر تغییر به سمت بزرگسالی را بپذیرند. تصاویر چشمنواز فیلم “سخت بودن” (گرمای نور خورشید و بارانهای کوبنده که مرتباً حضور آن را یادآور میوند) و شخصیتپردازیهای واقعی و تاثیرگذار، بزرگترین نقطه قوت فیلم است. در اینجا نیز مشابه درام ترسناک ایسلندی “گنجشکها” که به دوران بلوغ میپردازد، به مطالعه قضاوت درباره مردانگی و سمیت آن در یک جامعه منزوی پرداخته میشود.
4. زن در جنگ (WOMAN AT WAR) – 2018
این درام خاص “بندیکت آرلینگسون” (Benedikt Erlingsson) یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی است که به تغییرات اقلیمی میپردازد. فیلم درباره شخصیت “هال”ا میانسال است که با توزیع نکردن جزوهها، بر نیاز به حفظ محیط زیست تاکید میکند. او به محوطه اطراف شهر ریکیاویک میرود و به تنهایی خطوط برقی را که برق را به کارخانه ذوب آلومنیوم در آن منطقه انتقال میدهند، خراب میکند. “هالا” به عنوان یک معلم کر زندگی دوگانهایی دارد. اما وقتی خبر قبول شدن درخواست او برای فرزندخواندگی یک دختر به او میرسد، اوضاع پیچیده میشود.
فیلم “زن در جنگ” تعادل خوبی بین طنز و پیچیدگیهای اخلاقی برقرار کرده است. هر چند نکات متعارف اندکی در فیلمنامه این فیلم وجود دارند، اما فیلم برداشتی تازه از محیط زیست در سطوح سیاسی و شخصی ارائه میدهد. در نهایت این فیلم با یک برداشت تخیلی از پناهندگان اقلیمی که از دنیای در حال غرق شدن دور میشوند، به پایان میرسد. یکی دیگر از جنبههای جذاب فیلم، استفاده مبتکرانه و شکستن دیوار چهارم موسیقی است.
3. و طبیعی نفس بکش (AND BREATHE NORMALLY) – 2019
“ایسولد اوگاتوتیر” (Isold Uggadottir) در اولین تجربه کارگردانی فیلم بلند خود، در کنار بحران پناهجویان به مضامینی چون بیعدالتی اجتماعی و بیخانمانها پرداخته است؛ اما با کمترین بیان و طبیعیترین روش. داستان با یک مادر مجرد به نام “لارا” و پسر کوچکش “الدار” شروع میشود. او یک معتاد در حال بهبودی و در آستانه فقر است. خوشبختانه “لارا” این فرصت را پیدا میکند تا به عنوان کارآموز نگهبانی امنیت مرزی در فرودگاه کیلاویک ایسلند، کاری پیدا کند. او در حین بررسی اسناد و مدارک یک زن اهل گینه بیسائو به برخی تعارضات پی میبرد. زن دیگری به نام “آجا” که یک پناهنده است، متعاقباً در یک بلاتکلیفی بوروکراتیک گرفتار میشود. در ادامه این روایت، این دو زن به دلیل شرایط متفاوت با هم برخورد میکنند.
فیلم “و طبیعی نفس بکش” داستانی زیبا در مورد همدلی و صراحت است که فراتر از درامهای معمولی است که به بحران مهاجرت میپردازند. این فیلم روایتی است در مورد عوامل بازدارنده مختلفی که باعث میشوند ما در قفس زندگی کنیم. این فیلم به ما نشان میدهد که ایجاد ارتباط انسانی در دنیایی غیرانسانی و بیتفاوت، به چه معناست و یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی را میسازد.
2. یک روز سفید، سفید (A WHITE, WHITE DAY) – 2019
یکی از بهترین فیلمهای ایسلندی. “هلینور پالماسون” (Hlynur Palmason) در اینجا به شیوهایی درخشان و عمیق، وضعیت سکون زندگی یک فرد را به تصویر میکشد. اولین تجربه این کارگردان دانمارکی فیلم “برادران زمستان” (The Winter Brothers) (2017) است که به طرز شگفتانگیزی تنهایی و ناامیدی را به تصویر میکشد. او با فیلم “یک روز سفید، سفید” به بررسی رخوت و رکود در زندگی مردی میپردازد که همسرش را از دست داده است. در اینجا “اینگیموندور” پلیسی است که نمیتواند خود را کاملاً با شرایط زندگیاش وفق دهد و نمیداند چگونه غم و اندوه خود را کنترل کند. او در حال بازسازی خانه خود برای دختر و نوه باهوشش است و قصد دارد زمان زیادی را با آنها بگذراند.
اگر چه یک معمای جزئی در مرکز داستان وجود دارد، اما فیلم “پالماسون” یک مطالعه آرام شخصیتی محسوب میشود. هم “اینگوار اکرت سیگورتون” و هم “هلینسدوتیر” (Hlynsdottir) (که نقش نوه دختری او را بازی میکند) بازیهای قوی ارائه میدهند که در یک سوم نهایی فیلم به اوج خود میرسند. کشف تدریجی احساسات مردی با احساسات سرکوب شده، کار چندان آسانی نیست. فرم بصری کاملاً تحقق یافته “پالماسون” و بازیهای بینظیر هنرپیشههای فیلم، آن را به یکی از دلخراشترین و بهترین فیلمهای ایسلندی تبدیل کرده است.
1. نخستین و آخرین انسان (LAST AND FIRST MEN) – 2020
تماشای این فیلم بسیار زیبا که ساخته آهنگساز بزرگ ایسلندی “یوهان یوهانسون” (Johann Johannson) است، جذاب و در عین حال غمانگیز است. او در فوریه 2018 در سن 48 سالگی درگذشت. فیلم “نخستین و آخرین انسان” با دوربین سیاه و سفید 16 میلیمتری فیلمبرداری شده است و یک محصول خاص از سینمای علمی تخیلی به شمار میآید که بیشتر از اسپیلبرگ (Spielberg) به هنر ویدئو اینستالیشن ادبیات نظری نزدیک است. این داستان به دو هزار میلیون سال در آینده میرود و تقریباً به طور کامل در اطراف برجهای بلند و در یک چشمانداز وسیع حرکت میکند. صداگذاری تاثیرگذار “تیلدا سوینتن” (Tilda Swinton) به ما کمک میکند سیاره متروک خود را از فضا ببینیم که صدای دورترین اعماق فضا را میگیرد.
اگر صبر و شکیبایی داشته باشیم و خود را در رویای چند حسی “یوهانسون” غوطهور کنیم، قطعاً تماشای این فیلم یکی از فراموشنشدنیترین تجربههای سینمایی برای ما خواهد بود. به علاوه هیچ چیز مشخصاً ایسلندی در مورد فیلم “نخستین و آخرین انسان” وجود ندارد. اما شاید باید بپذیریم که شخصیتی مانند “یوهانسون” که در چنین مناظر وسیع و جادویی بزرگ شده است، ناگزیر در اینجا به وسعت کهکشان فکر میکند. این فیلم در لیست بهترین فیلمهای ایسلندی در صدر قرار دارد.
همچنین بخوانید: 12 فیلم برتر لهستانی در تاریخ فیلم سازی این کشور
امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!
دیدگاهها (1)
آذر 24, 1402
سپاس از شما
پاسخ