سریال “زندگی پس از مرگ” (After Life) اثر “ریکی جرویز” و آثار مشابه
فیلمها و برنامههای تلویزیونی شبیه سریال “زندگی پس از مرگ” ساخته “ریکی جرویز” این پیام را دارد: زنده ماندن از یک بیماری همهگیر جهانی برای هیچکدام از ما آسان نبوده است. دو سال خانهنشینی، ما را به حقیقتی بازگردانده که قبلاً با خوشحالی از آن فرار میکردیم. یک حس غم جمع شده در اطراف ما است که کسی نمیداند چطور با آن کنار بیاید. “دیوید کسلر” (David Kessler) و “الیزابت کوبلر-راس” (Elisabeth Kübler-Ross) با معرفی پنج مرحله غم و اندوه به جهانیان، چشمانداز علم روان را تغییر دادند. غم و اندوه، سفری غیرخطی است و گاهی مردم هنگام طی کردن این سفر در پنج مرحله، دچار پستی و بلندی میشوند. “دیوید کسلر” زمانی که مرحله ششم را به نظریه موجود خود اضافه کرد، شهرت زیادی به دست آورد. او که در حال کنار آمدن با از دست دادن یکی از نزدیکانش بود، مرحله ششم را مرحله “معنا” (Meaning) نامید. مردم در درک از دست دادن ناگهانی یکی از عزیزانشان، شکست یک رابطه یا فقدان بخشی از تعلقشان، مشکل دارند.
کمدی تلخ و شیرین “ریکی جرویز” یعنی “زندگی پس از مرگ”، غم و اندوه را از نزدیک بررسی میکند. داستان در مورد ماجراهای یک مرد سوگوار است که در حال کنار آمدن با مرگ زودهنگام همسرش است. قهرمان فیلم یعنی “تونی” (Tony) که به تازگی بیوه شده، برای یک روزنامه محلی کار میکند. درحالیکه برای خوشحالی دوباره هیچ امیدی ندارد. این، نگاهی دلسوزانه از تجربهای وحشتناک و پوچ است. “تونی” در غم و اندوه، غرق شده و هرروز به فکر خودکشی است. او چنان مشغول این معامله تلخ با زندگی است که هیچ تلاش و انگیزهای برای در نظر گرفتن و احترام گذاشتن به احساسات دیگران ندارد. در حالی که دو فصل ابتدایی به غم و تنهایی او اختصاص دارد، فصل سوم و شاید آخرین فصل مجموعه، درباره آرامش یافتن او در لحظات کوتاه اما شاد اطرافش است. در این مقاله، راجب فیلمها/ مجموعههای تلویزیونی بحث خواهیم کرد که اگر سریال “زندگی پس از مرگ” را دوست داشتهاید، از تماشایشان لذت خواهید برد. با پروشات همراه باشید.
10. “بدون سکان” (Rudderless) (2014)
اثر “ویلیام اچ میسی” (William H. Macy) یک برداشت درخشان از پنج مرحله غم و اندوه “کسلر” و “کوبلر” است. “بیلی کروداپ” (Billy Crudup) نقش پدری عزادار به نام “سم” (Sam) را بازی میکند که پسرش “جاش” (Josh) را در حادثه تیراندازی دستهجمعی از دست داده است. اغلب زمان این فیلم درام و دست کم گرفته شده، به روند بهبودی “سم” اختصاص دارد. او در یک قایق خانگی محبوس شده و از آسایش خانه و شغل پردرآمد خود، فاصله گرفته است. همچنین تصمیم میگیرد تا با رنگآمیزی خانهها، امرارمعاش کند. در طول گذشت زمان پس از مرگ پسر خود و شکست ازدواجش، سعی میکند با علایق پسرش ارتباط پیدا کند. بالاخره او با موسیقی آرامش پیدا میکند. زیبایی این فیلم در لحظات ظریفی قرار گرفته; جایی که رویارویی دو والد کاملاً متضاد با یکدیگر، نمایش داده میشود. فیلم نشان داد غم و اندوه برای افراد مختلف چقدر متفاوت به نظر میرسد و این اشکالی ندارد. این هنگام بود که پیام “میسی”، با ذوق و دقت زیاد به مخاطبان منتقل شد.
“سم” وقتی به طور جدی شروع به بهبود میکند که با مرد جوانی به نام “کونتین” (Quentin) با بازی “آنتون یلچین” (Anton Yelchin) برخورد میکند. یک رابطه زورکی و بدون تمایل بین آنها به آهستگی، به رفاقتی زیبا تبدیل میشود. علاقه متقابل آنها به موسیقی، باعث میشود مانند یک رابطه پدر-پسری، به یکدیگر نزدیکتر شوند. همکاری آن دو بعد از مدتی منجر به تشکیل یک بند (گروه موسیقی) میشود و ما میبینیم که شور تقریباً کودکانه “سم” به او کمک میکند تا به پسرش نزدیک شود. “بدون سکان”، داستانی مملو از تقابل، کنار کشیدن و پذیرش دارد و اوج غم را به نمایش میگذارد. این فیلم به ما یادآوری میکند که حتی در بدترین شرایط، والدین هرگز از عشقورزی به فرزندشان دست نمیکشند. بنابراین یکی از آثار مشابه سریال “زندگی پس از مرگ” است.
9. “میدانم حقیقت دارد” (I Know This Much is True) (2020)
این فیلم یک ادای احترام شخصی از نویسنده و کارگردان آن یعنی “درک سیانفرانس” (Derek Cianfrance) و “مارک روفالو” (Mark Ruffalo) است که هردو، خواهر و برادرشان را از دست دادهاند. “سیانفرانس” این پروژه را با هدف ارائه یک روایت خانوادگی واقعی و ناکارآمد که در تراژدی و ناامیدی عمیق، غوطهور هست، بر عهده گرفت. او در مصاحبه با “ایندیوایر” (Indiewire) گفته بود که چقدر از ستایش هالیوود از خانوادههای بدون نقص، خسته شده است. او نمیتوانست با این داستانها ارتباط برقرار کند و اغلب پس از تماشا، احساس دلهرهآور جدایی میکرد.
این مجموعه ششقسمتی از رمان “والی لمب” (Wally Lamb) (1998) برگرفته شده و به روایت برادران دوقلوی همسان به نامهای “دومینیک بردسی” (Dominick Birdsey) و “توماس بردسی” (Thomas Birdsey) میپردازد. هر دوی این نقشها را “مارک روفالو” اجرا میکند; آنها در تلاش برای یافتن راهی هستند که در شهر کوچک “کنتیکت” به یکدیگر برسند. “دومینیک” و “توماس” مانند بیشتر بزرگسالان، از هم فاصله گرفتهاند اما “دومینیک” هنگامیکه بیماری “اسکیزوفرنی پارانویید” (paranoid schizophrenia) برادرش از کنترل خارج میشود، سعی میکند از او مراقبت کند. ارتباط با “توماس” به دلیل بوروکراسی اداری، سخت است و در عین حال، “دومینیک” باید با فقدانهای شخصی بسیار دردناک در زندگی شخصی خود نیز کنار بیاید و این، کار را سختتر میکند. “میدانم حقیقت دارد” در مورد روابطی است که ما در زندگی انتخاب نمیکنیم اما به آن ملزم هستیم. تماشای آن سخت است اما گاهی مواجهه مستقیم با غم و اندوه، میتواند احساسات ما را تخلیه کند; این همان چیزی است که این فیلم انجام میدهد.
8. “سرزمین خانهبهدوشها” (Nomadland) (2020)
فیلمی به نویسندگی و کارگردانی “کلویی ژائو” (Chloé Zhao). “سرزمین خانهبهدوشها”، سرگشتگی و سربهراه شدن “فرن” (Fern) با بازی “فرانسیس مکدورمند” (Frances McDormand) در زندگی عشایری آمریکاییاش را به تصویر میکشد. او عضوی از یک قبیله عشایری است که در نتیجه تحولات جنگ و به دنبال آن انحلال اقتصادی، وضعیت ثابتی در زندگی ندارند. این افراد که فشار رکود اقتصادی را تحمل میکنند، با یک ون کمپر به دنبال کار فصلی و موقت در رستورانها و کارخانههای مختلف، میگردند. “ژائو” با نگاهی گذرا به زندگی خستهکننده کارگران شرکت (Amazon Prime)، لحظاتی از همدلی و دلسوزی عمیق را ایجاد میکند. این اتفاق هنگامیکه به گفتگوی میان “فرن” و همکارش میپردازد نیز رخ میدهد; جایی که خالکوبی روی دستش منجر به شکلگیری این موقعیت و متن میشود : “خونه، این فقط یه کلمه هست؟ یا چیزی هست که ما درون خودمون حملش میکنیم؟ “.
“فرن” زنی سرسخت است که توانسته در مقابل از دست دادن همسر و خانهاش، دوام بیاورد. او زندگی با خواهرش را رد میکند و بر روی عقیدهاش برای مراقبت از خود استوار است. “فن” یک کت جین سایز بزرگ میپوشد و معمولاً با چهرهای فرسوده دیده میشود. او نمیخواهد با کسی همراه شود و از تجربه تنهایی خود لذت میبرد. “سرزمین خانهبهدوشها” سفری پر پیچ و خم در مورد بهبودی است. زندگی چیزی جز یک ترن هوایی عجیبوغریب از احساسات نیست; مانند مناظر متنوع آمریکایی یا پرتوهای نارنجی غروب خورشید. “فرن” ویژگیهای یک بازمانده مقاوم را دارد و به ما یادآوری میکند که هرگز تسلیم نشویم. پس از رخ دادن یک فاجعه، قدرت زیادی نیاز هست تا به خودمان بیاییم اما به هر نحوی، نباید ایمان خود را از دست بدهیم. این اثر یکی از بهترین آثار سریال “زندگی پس از مرگ” است.
7. “مرده از نظر من” (Dead To Me) (مجموعه تلویزیونی 2019-2022)
اثر “لیز فلدمن” یک کمدی تراژیک است که در آن، “کریستینا اپلگیت” (Christina Applegate) در نقش “جن” (Jen) حضور دارد. “جن” یک مشاور املاک است که در یک شب، شوهرش را بر اثر ضربهای وحشیانه که خورده و ضارب اقدام به فرار کرده،از دست داده است. او به عضویت یک گروه حمایتی که توسط یک کشیش محلی اداره میشود، درمیآید. همچنین او در ماشین خود به آهنگ سبک (death metal) گوش میدهد تا خشم خود را نسبت به مرگ شوهرش و عدم اطلاع از هویت قاتل، تخلیه کند. “جودی هیل” (udy Hale) با بازی “لیندا کاردلینی” (Linda Cardellini) در همان گروه عضو است و با “جن” دوست میشود. آنها برای یکدیگر عکس شریکهای مردهشان را میفرستند، با هم مینوشند و حتی شببیداری میکنند.
“مرده از نظر من” به بررسی رابطه دوستی میپردازد که از دروغ، فریب و خیانت تشکیل شده. این فیلم درباره گناه و امکان خطای بزرگسالانی است که انتظار میرود مراقب و محتاط باشند; همچنین با مهارتی استادانه، نشان میدهد که چگونه گناه و اندوه، میتوانند دو روی یک سکه باشند. ما بهعنوان تماشاگر، شاهد یک رابطه خواهرانه هستیم که با حس وفاداری، محکم شده. این پیمان ناگفته به آنها کمک میکند تا از وقایع فاجعهبار زندگیشان عبور کنند. فیلم به ما میگوید هیچ رسم و رسومی برای چگونگی غم از دست دادن یک عزیز، وجود ندارد و هر فرد حق دارد همانطور که خودش میخواهد، از این فضا استفاده کرده و این اتفاق را رقم بزند. این اثر هم یکی از بهترین آثار مشابه سریال “زندگی پس از مرگ” است.
6. “رابی اسپارکس” (Ruby Sparks) (2012)
داستان بسیار عجیب “رابی اسپارکس” توسط “زویی کازان” (Zoe Kazan) نوشته شده و به وسیله “جاناتان دیتون” (Jonathan Dayton) و “ولری فاریس” (Valerie Faris) کارگردانی شده است. همکاری پویا بین این دو کارگردان در ابتدا با فیلم همیشه تازه “میس سانشاین کوچولو” (Little Miss Sunshine) شروع شد. داستان بر اساس اسطوره یونانی، “پیگمالیون” (Pygmalion) است که عاشق یکی از آفریدههای خود میشود; “کازان” از این فانتزی عاشقانه استفاده کرده و روایت خود را ایجاد میکند. یک رماننویس جوان به نام “کلوین ویر فیلدز” (Calvin Weir-Fields) دچار بنبست نویسندگی میشود و به دلیل عدم دستاورد، ناامید است. او که در حال مبارزه با احساس بیکفایتی خود و فقدان یک سیستم حمایتی است، ناگهان زندگیاش دچار تغییری بیسابقه میشود; شخصیتی از کتاب ناتمامش در واقعیت ظاهر میشود و همانطور که در کتاب نوشته شده، رفتار میکند. “کازان”، “روبی اسپارکس” را با تمام شکوه فریبندهاش، زنده میکند. “کلوین” با ویرایش نوشتههایش، میتواند او را مجبور به انجام هر کاری کند.
“کلوین” برای اولین بار در زندگی یکنواخت بیمارگونه خود، احساس ارباب بودن کرد; کسی که بر سرنوشت خود، مسلط است. این فیلم درباره سوءاستفاده از تحقق یافتن تخیلات “کلوین” است. یک شریک عاطفی در دسترس برای همه ما، نیازی جهانی است. “کلوین” تفاوتی ندارد. زمانی که فیلم، اسرار “کلوین” و کتابش را آشکار میکند، نسخهای بسیار عجیب و تقریباً پست از او را میبینیم. “روبی اسپارکس” نیاز به درک مرزبندیها در یک رابطه را بیان میکند. اینکه دو نفر میتوانند علاوه بر رفاقت خود، در تنهاییشان نیز به دنبال شادی باشند.
5. “پروژه آدام” (The Adam Project) (2022)
“شاون لوی” (Shawn Levy) و “رایان رینولدز” (Ryan Reynolds) به طرز درخشانی از تمام عناصر سرگرمکننده مانند سفر در زمان، اکشن و کمدی در تولید فیلم “پروژه آدام” استفاده کردهاند. در ابتدا فکر میکنید که این فیلم با ایجاد آرامش کمیک یا یک ماجراجویی سرگرمکننده، میتواند به شما برای فرار از روزمرگی پرهیاهویتان، کمک کند. با این حال، این یکی از فیلمهایی است که شما را کاملاً غافلگیر میکند. “ادم رید” (Adam Reed) با بازی “رایان رینولدز”، درحال سفر به گذشته برای تغییر یک رویداد فاجعهبار مربوط به همسرش “لارا” (Laura) با نقشآفرینی “زوئی سالدانیا” (Zoe Saldaña) است. وقتی او به خانه دوران کودکیاش برخورد میکند و در سال 2022 با خود کوچکترش (با بازی “واکر اسکوبل” (Walker Scobell)) آشنا میشود، نقشهاش به طور کلی تغییر پیدا میکند.
طنز هوشمندانه “رایان رینولدز” و سکانسهای اکشن-رقص درخشانش، بسیار اصیل و تازه است. این فیلم باعث میشود که ما از مرور گذشته وحشتناک “ادم” توسط نویسنده، شگفتزده شویم. نسخه جوانتر و نسخه مسنتر، هر دو در غم از دست دادن والد خود به سر میبرند. آنها به یکدیگر کمک میکنند تا این احساس فقدان، تنهایی و پذیرش را طی کنند و در همین حال، نسخه مسنتر را با خیال راحت به خانه برگردانند. یکی از بهترین دیالوگهای فیلم، جملهای است که “ادم” کوچک به “ادم” بزرگ میگوید : “عصبانی بودن، راحتتر از غمگین بودن است”. این بخش یکی از بهترین لحظات فیلمنامه است که درباره چگونگی تبدیل اندوه به صورت خشم صحبت میکند و اینکه نگه داشتن خشم، میتواند روند بهبودی را متوقف کند.
4. “پروما” (Paroma) (1985)
این فیلم، یک گزینه کمی غیرعادی به این لیست آثار مشابه سریال “زندگی پس از مرگ” است. “پروما” را میتوان بهعنوان اسپینآف بنگالی “خانه عروسکی” (A Doll’s house) اثر “هنریک ایبسن” (Henrik Ibsen) در نظر گرفت. داستان که در کلکته جریان دارد، در مورد “پروما”، یک زن خانهدار ثروتمند است که با شوهری همیشه مشغول به کار، ازدواج کرده است. او برای از دست دادن هویت و استقلال خود، غمگین است; تنها راهی که فکر میکند میتواند چنین کمبودی را جبران کند، داشتن رابطه نامشروع با یک عکاس با نقشآفرینی “میوکول شارما” (Mukul Sharma) است. او در کنار این مرد جوان خوشتیپ که دوربین خود را داخل کیف زنجیریاش قرار میداد و سیگار مارلبورو میکشید، احساس امنیت میکرد. زنان اغلب به عنوان پرورشدهندگان زندگی دیده میشوند; عشقورزی، اهمیتدادن و بخش ایثارگر انسانیت. آنها بهسختی بهعنوان یک فرد مستقل و بدون مسئولیت، شناخته میشوند.
“پروما” که درحال بهبودی از یک تجربه تقریباً آسیبزا در زندگی خود است، با شرایط خود، کنترل زندگیاش را به دست میگیرد. داشتن ویژگی شخصیتی عدم انطباق، آسان نیست; به خصوص در جوامع هندی که در آن، زنان در هر مرحلهای از زندگی، اعتبارشان مورد تردید قرار میگیرند. باید اعتبار زیادی برای کارگردان این فیلم، “آپارنا سن” (Aparna Sen) اختصاص داد; کسی که به ما یاد داد آسیبپذیر و عیب داشتن یک زن، مشکلی ندارد. برای یک زن، اشکالی ندارد که از زندگی خود، راضی نباشد و به دنبال راههای غیرمتعارف روی بیاورد.
3. “کسی، در جایی” (Somebody Somewhere) (مجموعه تلویزیونی 2022-…)
“کسی، در جایی” یک سریال کمدی با لحظات گرم و صمیمانه درباره زندگی “سم” (Sam) با بازی “بریجت اورت” (Bridget Everett) است. “سم” یک زن در دهه 40 زندگیاش است; کسی که برای مراقبت از خواهر بیمارش، به زادگاه خود نقل مکان کرده است. مرگ بیسابقه خواهرش، او را در حلقهای از تنهایی و اندوه، گرفتار میکند. او در یک شغل بیمارگونه با علامتگذاری مقالات، بهسختی زندگی خود را میگذراند. گاهی اوقات “سم” بهسختی وقت دارد که غصه بخورد; زیرا تمام انرژی خود را صرف مدیریت خانواده کاملاً ناکارآمدش میکند. احتمالاً این یکی از دلایل قابل ارتباط بودن مجموعه است. ما میتوانیم به تکرار افتادن “سم” در نوع پوشش خود را (شلوار گشاد و تیشرت رنگپریده) ببینیم; اینکه او برای خوب به نظر رسیدن و داشتن احساس خوب، هیچ تلاشی نمیکند. “سم” با یکی از آشنایان دبیرستانی خود به نام “جوئل” (Joel) دوست میشود. “جوئل” به زندگی او، نور را بازمیگرداند. “جوئل” فردی پرت است; یک نسخه قدیمیتر از یک کودک عصبی است که از گروه کر لذت میبرد و عاشق فرهنگ کلیسا است. او یک نوازنده عجیب و غریب است. دوستی آنها، خاصترین و دلسوزانهترین رابطهای است که ما در زمان طولانی، روی صفحه نمایش دیدهایم. “جوئل” به او کمک میکند تا روی پایش بایستد و دوباره با کارهای قدیمی که در دوران دبیرستان انجام میدادند، ارتباط برقرار کند. “سم”، یک خواهر، خاله، دختر و یک دوست، بالاخره شروع به بهبودی میکند. “کسی، درجایی”، شما را با همدلی و صمیمیت عمیق برای هر خواهری که با غم از دست دادن خواهر/برادر خود زندگی میکند، رها میکند. بنابراین یکی از بهترین آثار مشابه سریال “زندگی پس از مرگ” است.
2. “چانگ کینگ اکسپرس” (Chungking Express) (1994)
یکی از بهترین آثار مشابه سریال “زندگی پس از مرگ”. “وونگ کار-وای” (Wong Kar Wai) به طور گستردهای روی موضوعات عشق، فقدان و غم و اندوه کار کرده است. احتمالاً “چانگ کینگ اکسپرس” یکی از فیلمهای دستکم گرفتهشده اوست که ترکیبی عالی از دلشکستگی و کمدی است. “وونگ” ما را با قهرمان داستان، “تاکشی کانشیرو/مأمور 223” (Takeshi Kaneshiro/Cop 223) که درحال جمعآوری آناناسهای کنسروشده (با تاریخ انقضای روز یکم ماه می) است، آشنا میکند. این، ایده غالب داستان است که بهعنوان طنز درونی فیلم، نشان داده میشود. “تاکشی” (Takeshi) با دلشکستگی، دست و پنجه نرم میکند. همه ما میتوانیم از دست دادن یکی از عزیزان و ناگهان، از بین رفتن پشتیبانی که داشتیم را درک کنیم.
از زمان جدایی، او در گیجی و بدون شور و شوقی که کنار معشوقش “می” (May) احساس کرده بود، زندگی میکرد. او برای فراموش کردن “می”، شروع به خوردن آناناسهای کنسروشده میکند و سعی میکند مشکلات خود را با کاری شهوانی، دفن کند. رویارویی شهوانی به یک غریبه، به یکی از بزرگترین درسهای زندگی او تبدیل میشود. “وونگ” به ما یاد میدهد که گاهی، رابطه زوجها دوام نمیآورد و برای ماندن در یک رابطه، به چیزی بیشتر از عشق نیاز دارد; به فداکاری و تعهد. گاهی عشق کافی نیست و این اشکالی ندارد.
1. “چشمه” (The Fountain) (2006)
شاهکار “دارن آرونوفسکی” (Darren Aronofsky) تا پایان زمان، یک اثر فریبنده باقی خواهد ماند. “چشمه” یک داستان درباره یک پزشک قرن بیست و یکمی به نام “تام کرئو” (Tom Creo) با بازی “هیو جکمن” (Hugh Jackman) است. او درگیر یافتن درمانی برای نجات همسرش “ایزابل” (Izzi) با نقشآفرینی “ریچل وایس” (Rachel Weisz) از یک بیماری لاعلاج است. روایت به سه بخش زمانی تقسیم شده و به بررسی زندگی این قهرمانان میپردازد: “توماس” (Tomas)/ فاتح، “تامی”/ دانشمند، “تام” (Tom)/ مرد فضایی. “آرونوفسکی” به دلیل نمادگرایی، استعاره و تمثیلهایش شناخته شده و فیلم “چشمه” نیز در بطن خود، همین عناصر را شامل میشود.
زیبایی این روایت به استعاره از درخت زندگی بهعنوان نماد زندگی، مرگ و تناسخ بازمیگردد. “آرونوفسکی” از این تماثیل استفاده کرده و ما را وارد ذهن قهرمان داستان میکند; این نماد چه درخت زندگی باشد و چه “شیبالبا/ ستاره درحال مرگ” (Xibalba). او با استفاده از نمادگرایی و تغییر رنگ از تیره به روشن، سعی میکند تجربهای تقریباً حسی را به تماشاگران خود، انتقال دهد. فیلمهای او، فراتر از روایت داستان هستند و ما را به فیزیک خود سینما دعوت میکنند. نحوه برداشت کارگردان از مفهوم مرگومیر، مخاطب را با تجربهای تکاندهنده و تقریباً سورئال از مفهوم مرگ و تولد دوباره، درگیر میکند. “چشمه”، دنیای غمگین خیال و بیش از آن، دنیای کنار آمدن با مرگ و تجدید حیات از زوال و عدم است. این فیلم یکی از بهترین آثار مشابه سریال “زندگی پس از مرگ” است.
امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!
دیدگاهها