نقد فیلم دختر گمشده (The Lost Daughter)؛ اولین تجربه کارگردانی مگی جیلنهال بینقص و عالی است
نقد فیلم دختر گمشده – این فیلم نخستین تجربه کارگردانی “مگی جیلنهال” میباشد که برای اولینبار در جشنواره فیلم ونیز و جشنواره فیلم لندن به اکران درآمد. ستارگانی مانند “الیویا کلمن”، “جسی باکلی”، “داکوتا جانسون”، “اد هریس” و “پیتر اسکاشگور” در این فیلم که در سه رشتهی بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن و بهترین فیلمنامه اقتباسی نامزد اسکار شده، به ایفای نقش پرداختهاند.
ما در این مقاله به نقد فیلم دختر گمشده پرداختهایم؛ با پروشات همراه باشید.
فیلم دختر گمشده که از رمانی به همین نام اثر النا فرانته اقتباس شده است، بهطرز شگفتانگیزی نگرانکننده است و میخواهد با چشمانی تیزبین به آن نگاه شود. مگی جیلنهال (که فیلمنامه را نیز نوشته) در اولین کارگردانی بلند خود، به توانایی داستانگویی خود اعتماد میکند و بهطرز ماهرانهای طرح لایهای و شخصیتهای فیلم را مدیریت میکند. The Lost Daughter به بررسی مادری و احساسات متناقض و پیچیدهای میپردازد که برای زنان مدفون شده و به اشکال مختلفی ظاهر میشوند. فیلم جیلنهال ظریف، متفکر و عمیقاً مؤثر است که با اطمینان اجرا شده و با بازی قوی و خیرهکننده اولیویا کولمن ارتقا مییابد.
خلاصه داستان فیلم دختر گمشده: فیلم درباره لدا (کولمن)، یک استاد انگلیسی و مترجم ادبیات است که در تعطیلات در یک شهر ساحلی کوچک یونانی است. لدا که مادر دو دختر به نامهای بیانکا و مارتا است، حین کار از اوقات آرامی لذت میبرد، اما دیری نمیگذرد که آرامش او توسط خانوادهای پر سر و صدا از کوئینز که در خانه خانوادگی خود تعطیلات میگذرانند قطع میشود. چشمان لدا بلافاصله به نینا (داکوتا جانسون) جلب میشود، مادر جوانی که تلاش میکند دخترش را آرام، شاد و مشغول نگه دارد. لدا پس از مشاهده دعوا بین نینا و شوهر کنترلکنندهاش تونی (الیور جکسون کوهن)، به خانواده کمک میکند تا دختر نینا را پیدا کنند و خاطراتی را از دوران مادری لدا (جسی باکلی) در دهههای قبل ایجاد میکند. داستان زمانی غلیظتر میشود که مشخص میشود عروسکی که دختر نینا نمیتواند بدون آن زندگی کند توسط لدا گرفته شده است.
دختر گمشده به این دلیل جذاب و تماشایی است که مشاهدهای است – مهم نیست که تنشها چقدر افزایش مییابد و مهم نیست که جزئیات بیشتری در مورد اقدامات گذشته لدا بهعنوان یک مادر ارائه شود، هدف جیلنهال قضاوت نیست. اینکه چگونه در مورد هر چیزی که در حال رخ دادن است احساس شود، به تصمیم مخاطب بستگی دارد که درام را جذابتر و تا حدودی از نظر اخلاقی مبهمتر میکند. در اینجا هیچ درست یا غلطی وجود ندارد، فقط آنچه هست و نیست وجود دارد. این فیلم از مخاطبانش می خواهد که خارج از چارچوب فکر کنند، سوگیریها و انتظارات خود را در مورد مادران و اینکه چگونه باید یا نباید رفتار کنند، بررسی کنند. این امر بهویژه در روشی که جیلنهال شوهر لدا (جک فارتینگ) را در حاشیه داستان نگه میدارد آشکار میشود. او هم آنجاست و هم نیست، زیرا بسیاری از فشارها و تعهدات والدین در سکوت بر لدا تحمیل میشوند، در حالی که او به کلی از قضاوت فرار میکند.
جیلنهال درک محکمی از داستان دارد و گذشته و حال را بهطور یکپارچه در هم می آمیزد تا زمینه بیشتری را در مورد لدا بدون از دست دادن داستان یا روی آوردن به سمت احساساتی که بهدست نیامده است ارائه دهد. فیلم دختر گمشده هرگز بهراحتی چیزی را به خود راه نمیدهد و در حقایق سخت درباره لدا، از جمله احساس گناه و رنجش پیچیده او – به ویژه احساس آزادی و آرامش او در هنگام کنار گذاشتن برخی مسئولیتها، سرازیر نمیشود. لدا مانند همه زنان پیچیده است. او گمشده و خودخواه است، به کارش افتخار میکند، ناامید، دوستداشتنی، عصبانی و کاملاً آشفته است. نقش او بهعنوان یک مادر او را به یک قدیس تبدیل نمیکند، اما درک او از خودش را کاهش میدهد و احساسات چندوجهی او را در مورد زندگیاش افزایش میدهد. لدا خود را در نینا میبیند و شاید هم امیدوار است که او کسی باشد که ممکن است آنچه را که قبلاً هرگز به زبان نیاورده است بفهمد.
به این ترتیب، دختر گمشده اثری عمیق است، داستانی است که به آرامی آشکار میشود و جزئیات جدیدی را فاش میکند که هر چه بیشتر فیلم ادامه یابد، نظر فرد را نسبت به لدا تغییر میدهد. با این حال، لدا علیرغم همهچیز، شخصیتی شایسته همدردی باقی میماند که پیروزی نهایی فیلم است و جیلنهال بهزیبایی آن را بهتصویر میکشد. فیلم نیز غیرمنتظره است. وقتی بهنظر میرسد که داستان در یک جهت پیش میرود (یا اطلاعات کمی که در مورد وضعیت ذهنی لدا فاش میکند)، در چرخشهای شگفتانگیزی قرار میگیرد که هرگز ساختگی بهنظر نمیرسد. لدا یک شخصیت تراژیک است و اگرچه ممکن است برخی او را بهعنوان شخصیت اصلی در داستان ببینند، اما اجبار او به حساب کردن گذشتهاش از طریق رابطهاش با نینا، خواندن اعمال او را عمیقا لایهای بررسی میکند. دوربین جیلنهال روی تمام جزئیات، هر حالت چهره که داستان را عمیقتر جلوه میدهد درنگ میکند و این عنصر به فیلم عمق بیشتری بخشیده است.
عناصر مسحورکننده و اغلب آزاردهندهی فیلم، با بازیهای خارقالعاده بازیگران ارتقا مییابد. اولیویا کولمن مثل همیشه در نقش لدا فوقالعاده است. زبان بدن او لدا را بهعنوان فردی بیدست و پا، محافظت شده و محکم نشان میدهد که خیلی چیزها را با چشمانش میگوید. کولمن بین نشان دادن طلسمهای گیجکننده لدا بهعنوان بسط احساسی ذهنیت او و دفاع از خود در برابر کالی، عمه تونی، دامنه بسیار زیادی در این نقش دارد.
جسی باکلی در نقش لدای جوانتر، افسانهای است و لحظات سنگین احساسی که در تصویر خود کولمن از شخصیت به تصویر میکشد را ارتقا میدهد. در حالی که داکوتا جانسون کار کمتری برای انجام دادن دارد، نقش او برای وقایع فیلم بسیار مهم است و با احساس از دست دادن نینا توسط مادرش آغشته میشود؛او با چشمانش از کسی میخواهد که او را بفهمد و با اوهمدردی کند. به همین دلیل است که رفاقت او با لدا تا این حد مهم و مرتبط به داستان است.
دختر گمشده ساختارشکنی مادری است و اینکه زنانی که هویتشان به چنین نقشی تبدیل میشود، آیا میتوانند از آن رهایی یابند؟ این فیلم همچنین به این موضوع میپردازد که چگونه جامعه به کسی که از آنچه از او بهعنوان یک مادر انتظار میرود منحرف میشود را تحقیر میکند.
جیلنهال بهطرز ماهرانهای با این مضامین برخورد میکند و در اولین کارگردانیاش، تأثیر زیادی بر جای میگذارد. لدا به عروسک میچسبد، نمادی از انتظارات نسلی از مادر شدن که به دختران کوچک منتقل شده است. در حالی که ممکن است دلایل این کار را متوجه نشود، دختر گمشده پرترهای فراموش نشدنی، پیچیده و ظریف از لدا را ترسیم میکند، پرترهای که کاملا انسانی است و مطالعه یک شخصیت واقعی است که از نظر احساسی طنینانداز میشود.
دیدگاهها