معرفی 9 فیلم جذاب و دیدنی درباره سینما که شما را به فکر فرو میبرند
سینما از همان ابتدا با خود درگیر بوده است. در اینترنت “فیلمهایی درباره فیلم” را جستجو کنید، سپس با فیلمهایی رو به رو میشوید که موضوع آنها فیلمسازی بوده و لیستهای متعدد از فیلمهایی میبینید که مسیر مشقت بار ساخت یک فیلم را به تصویر میکشند. “آواز در باران” (Singing in the rain) و “سانست بلوار” (Sunset Boulevard) از دیدگاه دهه 1950، گوشهای از ادراک پنهان این صنعت را نشان میدهند، دههای که سینمای آمریکا با فیلمهای موزیکال و ملودرام هالیوود و تُن سیاه نوآر تعریف میشد. و در سینمای صامت نیز فیلمهایی داشتیم که دستگاهها و شگفتیهای پشت صحنه این هنر نفس گرایانه را نشان میدادند، فیلمهای نظیر “فیلمبردار” (The Cameraman) اثر “باستر کیتون” (Buster Keaton).
مشخصاً، فیلم یک اثر هنری است، و برخی از مأنوسترین فیلمها، آنهایی هستند که به تاریخچه و فرآیند فیلمسازی، نگاهی پیشرو داشتهاند. فیلمهایی که درباره خود سینما حرفهایی میزنند؛ و به تعریف سینما و ماهیت آن می پردازند کم اهمیت نیستند. فیلمهای این لیست، سینما را تفسیر میکنند. آنها رابطه سینما با تاریخ را به تصویر میکشند؛ برخی درباره چگونگی نشان دادن میل انسانی صحبت میکنند؛ برخی دیگر درباره نشان دادن هویت سخن می گویند. حافظه و حقیقت، موضوعات ثابت این لیست هستند.
در اینجا فیلمهایی را معرفی کردهایم که هر کدام به نحوی از این رسانه استفاده میکنند تا تفسیری جسورانه بر چیستی فیلم و کارهایی که انجام میدهد ارائه نمایند. برخی به طور آشکار خودنگرتر از بقیه بوده و گویی برخی با این معنای کنایی ساخته نشدهاند و در عوض در سالهای پس از انتشار، تا اندازهای به آنها اعتماد شد. اما، هر فیلم لیست شده، به سبک خود خاص میباشد و درباره پتانسیل سینما و هستی تصاویر متحرک چیزی میگوید. امروز میخواهیم این فیلمها را به شما معرفی کنیم. با پروشات همراه باشید.
1. کلوزآپ – Close-Up – 1990
ایران بیش از هر کشور دیگری درباره حقیقت، تخیل و فضای بینابینی عجیب و معمولاً زیبای آنها، فیلم ساخته است. در بین این فیلمها، “کلوزآپ” محصول 1990 مشهورترین آنهاست. این داستان واقعی بوده و درباره “حسین سبزیان” (Hossain Sabzian) است، مردی علاقمند به هنر و فیلم که خانواده “آهن خواه” (Ahankhahs) را قانع کرده و وانمود کرد کارگردان مشهور “محسن مخملباف” (Mohsen Makhmalbaf) است (کارگردان فیلم “نون و گلدون” (A Moment of Innocence)).
مانند دیگر فیلمهای این لیست، علاوه بر خود داستان، چگونگی به تصویر کشیدن آن نیز بسیار جالب است. “سبزیان” پس از لو رفتن، به جرم کلاهبرداری محاکمه شد. با این حال “کیارستمی” (Kiarostami)، “سبزیان” را متقاعد کرد تا داستان دستگیری و محاکمهاش را جلوی دوربین بازسازی کند. در نتیجه فیلمی ساخته شد که باعث میشود از خود بپرسید کدام داستان و کدام واقعی است، و نشان میدهد فیلم تا چه اندازه به میل و هویت ما نفوذ کرده است.
“کلوز آپ” فیلمی مستند- تخیلی است که خط بین حقیقت و تخیل را محو میکند، اما در حین انجام این کار نشان میدهد دیگر فیلمها چگونه این کار را انجام میدهند. ممکن است آنها ماهیت پیوندی خود را مانند “کیارستمی” به جریان نیندازند، اما مگر تا به الان یاد نگرفتهایم که هر مستند تا اندازهای فردیت دارد؟ و به همین ترتیب مگر نمیدانیم تمام فیلمهای تخیلی، تا هر اندازه عجیب و خارق العاده، چیزی درباره خودمان و تجربهمان میگوید؟ “کیارستمی” گفته است:”هرگز نمیتوانیم جز از طریق دروغ انتظار حقیقت را داشته باشیم”. اما همیشه به حقیقت میرسیم. شاید این تنها چیز ممکن نباشد.
“کلوزآپ” درست مانند “پرسونا” (Persona) با هویت سر و کار دارد. مانند “پنجره پشتی” (Rear Window) با میل سر و کار دارد. مانند “آخرین فیلم” (The Last Movie) نشان می دهد که چگونه چیزهایی که در صحنه میبینیم را درونی میکنیم. و درست مانند دیگر فیلمهای این لیست و فیلم خود “مخملباف” و همچنین اولین فیلم دخترش “سمیرا” (Samira) به نام “سیب” (The Apple) محصول 1998، با رابطه پرتنش بین حقیقت و خیال سر و کار دارد. این فیلم به “سبزیان” هویت داده است. “کلوزآپ” باعث میشود از خود بپرسیم صنعت فیلم در زندگیمان چه نقشی داشته و خط بین واقعیت و بازی در کجا قرار گرفته و مهمتر از همه این خط تا چه اندازه اهمیت دارد.
همچنین بخوانید: بهترین فیلمهای سینمای سورئال
2. ویدئودروم – Videodrome – 1983
“ویدئودروم” محصول 1983 بهترین اثر ژانر ترسناک از “دیوید کراننبرگ” (David Cronenberg) میباشد که در عین به تصویر کشیدن وحشت، تاثیر تماشای صحنههای وحشتناک و شیطانی را نشان میدهد. “جیمز وودز” (James Woods) در نقش رئیس یک ایستگاه تلویزیونی، سعی دارد منبع یک سیگنال رادیویی به نام “ویدئودروم” که تصاویری از خشونت و شکنجه نمایش میدهد را پیدا کند. بسیار وحشتناک است اما نمیتوانیم از آن چشم برداریم. عروسک گردانهای سینما مدتهاست که این را میدانند.
“ویدئودروم” از هر نظر الهی به نظر میرسد؛ این فیلم واقعیت تلویزیون، موبایلهای هوشمند و به طور کلی دستگاههای هوشمند را نشان میدهد. اما با دیدن عناصر سینمایی درباره”ویدئودروم” هم میتوانیم از آن لذت ببریم. “ویدئودروم” نیز مانند “آخرین فیلم” نشان میدهد که ما چگونه چیزی که تماشا میکنیم را درونی میکنیم. هر چه تفاوت بیشتر باشد، احتمال این که خود و ارتباطاتمان با دیگران را تغییر دهیم، بیشتر خواهد بود. لزوماً بخاطر آن که تیتراژ پایانی پخش میشود، تأثیر فیلم از بین نمیرود.
“ویدئودروم” فقط برای اعمال خشونت تاثیرگذار نیست؛ بلکه شیوه انتقال آن نیز اثر دارد. و بار دیگر در این جا بین دنیای خود و دنیای پیچیده و سورئال “کراننبرگ”/ داستان شباهتهایی پیدا میکنیم. از ثانیهای که بیدار میشویم،تا آخرین فیلمی که در اینترنت تماشا کرده و سپس به خواب میرویم، روزهای ما به فیلم و سینما گره خورده است. ما به طور فزایندهای فیلمهای خود را در این صفحات تماشا میکنیم. “جیمز وودز” در “دئودروم” به خوبی با تلویزیون ارتباط برقرار میکند، صورتش از لبهای اغوا کننده روی صحنه آکنده میشود. چنین استعاره تصویری برای امروز لازم است؟
3. مردی با دوربین فیلمبرداری – Man with a Movie Camera – 1929
قدیمیترین و شاید مشهورترین فیلم این لیست. “مردی با دوربین فیلمبرداری” به کارگردانی “ژیگا ورتوف” (Dziga Vertov) شهری در اتحاد جماهیر شوروی را به تصویر میکشد، اما نمیتوان آن را مستند نامید. در عوض این فیلم تدوینی آشفته دارد که با شور و هیجان حاصل از مواد مخدر ویرایش شده، تکنیکهای سینمایی زیادی را نشان میدهد که برخی از آنها برای اولین بار در این فیلم مورد استفاده قرار گرفتند، و تمام آنها اطلاعات زیادی درباره زندگی شهری در شوروی را به تصویر میکشند و نشان میدهند دوربین چیست و چه کاری میکند. باید آن را تماشا کنید تا باور کنید.
دیگر سینما به جای خود آسیب دیده، خاص و زیبایش، به عنوان ابزاری برای ضبط واقعیت، وسیلهای برای توسعه کتابها و تئاتر در نظر گرفته نمیشود. در واقع، در ابتدای فیلم کارتهایی نشان داده میشود که می گویند؛ این کار آزمایشی از “کینو آی” برای خلق زبانی کاملاً بین المللی از سینما ساخته شده و از زبان تئاتر و ادبیات کاملاً جداست. (و می گویند فیلمها هر روز احمقانهتر میشوند.)
بنابراین مشخص است که موضوع فیلم ضبط خود آن است، نه ضبط وقایعی که اتفاق می افتند. این فیلم بی دلیل به خود نمیپردازد و به هیچ وجه بیهوده نیست. برای شوروی، این فیلم تنها یک سرگرمی برای ساعات استراحت یا ایمان به آمریکا نبود، در عوض ابزاری برای اعمال انقلابی و یکپارچگی طبقات اجتماعی محسوب میشد. این فیلم نیز مانند دیگر فیلمهای شوروی در آن زمان، با شور انقلابی ساخته شد و نتیجه دیوانه وار و پرشوق آن، تلاشی برای الهام بخشی سیاسی بوده است.
اما در حالی که دیگر فیلمهای شوروی در آن زمان خصوصاً کارهای “سرگئی آیزنشتاین” (Sergei Eisenstein)، بیشتر مبلغی بودند، “مردی با دوربین فیلمبرداری” در زمینه زیبایی شناسی خاص و بی همتا بوده است. در این فیلم زندگی روزمره افراد “کیف” یا میل به براندازی نظام کاپیتالیست را مشاهده نمیکنیم، بلکه در عوض آن حس شتاب زده دیوانه واری را خواهید داشت که پس از سوار شدن در یک چرخ و فلک، یا سکوت کر کنندهای که پس از طوفان به گوش میرسد را احساس میکنید.
این فیلم، اثری اولیه است که برای پنهان کردن ماهیت خود هیچ تلاشی نمیکند. در سمفونی جنون آمیز این فیلم، دنیای حقههای سینمایی، ویرایش، تدوین و شاید در مشهورترین لحظه فیلم، دوربین، بالای یک سه پایه و راه رفتن آن را مشاهده میکنیم. گویی که هنوز یک نطفه بود، انگار که موجودی زنده بود. زمانی که این کارگردان اولین کارهایش را در سال 1929 ساخت، سینما نطفهای بیش نبود. و درست مانند کودکی که تازه متوجه شده از قدرت زبان و حرکت برخوردار است، این فیلم به دیدگاه و جایگاهش در دنیا میپردازد. یا بهتر است بگوییم به جای کودک، این فیلم یک نوجوان خجالتی است که در دنیا جستجو میکند و در حال پیدا کردن استعدادها و نشان دادن پتانسیل خود میباشد. متوجه نمیشوید؟ ایرادی ندارد. این فیلم منطق و آداب روایت داستان را شرح میدهد. فقط تماشایش کنید. تماشایش کنید و به تماشا کردن ادامه دهید. قرنهاست که ما این کار را انجام میدهیم.
4. پرسونا – Persona – 1966
شاید “پرسونا” یکی از بزرگترین فیلمهای “اینگمار برگمان” (Ingmar Bergman) است که از لحاظ موضوعی غنیترین آنها میباشد. این فیلم سؤالات زیادی را مطرح کرده و جوابهای بسیار کمی را به تصویر میکشد. برخلاف دیگر کارهای معروف این کارگردان، “پرسونا” بلند نیست. با این حال این فیلم هشتاد و شش دقیقهای بیشتر و زیباتر از هر فیلم دیگری توانست به هویت، حافظه، تاریخ، روانشانسی، جنسیت، میل، ترس و پشیمانی بپردازد.
“پرسونا” درباره خود فیلمسازی نیز حرفهایی برای گفتن دارد. در واقع، از همان شات های ابتدایی موضوع سینما به زیبایی برای بیننده ارائه میشود. ما تصویری از یک پروژکتور را میبینیم که قبل از نشان دادن تصاویر فیلمهای قبلی “اینگمار برگمان” در حال گرم شدن است. البته، در طول فیلم بارها به ما یادآوری میشود که در حال تماشای همان فیلم هستیم، خصوصاً در میانه فیلم قبل از آن که مجموعه تصویر دیگری نشان داده شود، برای دادن فرصت کافی به روایتگر، سلولوید در مقابل چشمانمان دو نیم میشود. سپس در نزدیکی انتهای فیلم یک فیلمبردار و گروه فیلمبرداریش را مشاهده میکنیم. تصویر آخر فیلم بار دیگر پروژکتور است که این بار در حال خاموش شدن میباشد و این فیلم ذاتاً مدرنیست که تقریباً از ابتدا تا انتهایش به بیننده القا میکند؛ این فقط یک فیلم است نه تصویری عینی از واقعیت را به پایان میرساند.
واضح است که “پرسونا” درباره سینما حرفی برای گفتن دارد. (گفته شده ابتدا “برگمان” قصد داشت نام فیلم را “فیلمبرداری” بگذارد، اما به دلیل نگرانیهای تهیه کننده آن را تغییر داد). بینندگان و محققان هر دو در یک موضوع با هم بحث دارند و این شد که این فیلم را “قله اورست” آنالیز فیلم نام نهادهاند. اما، وقتی “برگمان” عکسهایی از واقعیت را در خلال دنیای تخیلی فیلمش وارد میکند، همه چیز پیچیده میشود.
دو لحظه محوری فیلم همیشه در ذهن باقی میماند. یکی از آنها شامل یکی از دو شخصیت اصلی “الیزابت” است که در حال تماشای خودسوزی یک راهب در جنگ ویتنام میباشد. دیگری، همان کاراکتر را نشان میدهد که به تصویر مشهور نابودی محلهای ورشو در دوران هولوکاست نگاه میکند. دلیل اینکه “برگمان” این دو تصویر را انتخاب کرد موضوع بحث است، و نمیتوان اینجا به این موضوع پرداخت. اما “برگمان” با اضافه کردن این تصاویر حقیقی به دنیای تخیلی فیلم، کاری میکند بینندگان از خود سؤال کنند تصاویر – سینما- در نشان دادن خصومت تا چه اندازه پیش میرود.
همچنین بخوانید: 10 فیلم جذاب و دیدنی سینمای ناتورالیسم
5. پنجره پشتی – Rear Window – 1954
در واقع “پنجره پشتی” فیلم مورد علاقه فرضیه سازان را نمیتوان فیلمی درباره سینما نامید. داستان درباره “ال. بی جفریس”، عکاسی است که در طول یک تابستان گرم در نیویورک مجبور است روی ویلچر قرار بگیرد و در این حین با استفاده از لنز تله فتوی خود همسایگانش را تماشا میکند. با گذشت زمان “جفریس” تقریباً مطمئن میشود مردی به نام “لارس ثوروالد” که در آن سوی خانهاش زندگی میکند، همسرش را به قتل رسانده. جفریس که نمیتواند از محدوده آپاتمانش و روی ویلچر جای دیگری برود،به اطرافیانش تکیه میکند و در حالی که همه چیز را تماشا میکند از آنها میخواهد پرونده را حل کنند.
جفریس روی صحنه کاملاً بی مصرف و ناتوان است. به طور لفظی، او به ویلچرش وابسته است و نمیتواند کاری انجام دهد، اما از لحاظ دیگر پراهمیت میباشد. دوست دخترش “لیسا” با نقش آفرینی “گریس کلی” (Grace Kelly) زیباتر از چیزی است که تصورش را میکنید. لیسا مشتاق ازدواج با جفریس است،اما او چنین چیزی نمیخواهد. هر چقدر لیسا به جفریس علاقه نشان میدهد، با بی محلی رو به رو میشود و فقط زمانی که زندگی لیسا به خطر می افتد، جفریس دوباره به او علاقمند میشود. لیسا برای آن که در دستگیری قاتل به او کمک کند، در هنگام خالی بودن خانه، به آپارتمان لارس می رود، اما در همین زمان لارس به خانه باز میگردد تا او را پیدا کند و فقط معجزه باعث میشود او بدون این که صدمه ببیند از آن جا فرار کند. پس از این وقایع است که جفریس به دوست دختر فداکار و زیبایش علاقمند میشود. زمانی که او با قاتل چشم در چشم میشود، جفریس شاهد ماجراست.
این فیلم مانند “سرگیجه” (Vertigo) و “همشهری کین” (Citizen Kane) که نقدهای بسیار زیادی دارند، از لحاظ فرضیه سازی بسیار خوب میباشد. جفریس که از پنجره آپارتمانش، در ایمنی کامل داستانهای همسایگانش را مشاهده میکند، نشان دهنده ماست که از فضای ایمن و تاریک سینما، داستان زندگی افراد مختلف را تماشا میکنیم.
این ایده که نمایش فیلم به نوعی نظربارگی وابسته است، موضوع پرطرفدار منتقدان فیلم میباشد. مشخص نیست که “هیچکاک” این امر را برای فیلمش در نظر گرفته بود یا خیر. صادقانه بگویم، مهم نیست. هنوز میتوانیم خیلی چیزها که نشان دهنده زندگی خودمان هستند را در “پنجره پشتی” ببینیم. جفریس، شخصیت اصلی داستان حماسی است که به دنبال سوژههای مختلف میگردد (دلیل ویلچری شدنش این بود که میخواست بهترین زاویه را به دست آورد و برای این کار بهای سنگینی پرداخت کرد)، علاوه بر این او نماد فردی دوستدار سینما است. او بیشتر از دنیای واقعی به دنیای تخیلی علاقه دارد، بیشتر از آن که بخواهد خودش زندگی کند، به تماشای زندگی دیگران علاقه دارد و این گونه احساس راحتی بیشتری میکند. (حتی با وجود “گریس کلی” در اطرافش که مدام به او سیخونک می زند).
“پنجره پشتی” علاوه بر هیجانی بودن، موضوعات زیادی درباره سینما را نشان میدهد: نظربارگی، نگاه مردانه و… ما دوستداران سینما ممکن است بخواهیم خود را قهرمان داستانها تصور کنیم، اما شاید مهمترین پیام “پنجره پشتی” این باشد، مهم نیست چقدر باور داریم که به تنهایی در حال تماشا هستیم، در هر صورت این کار بدون آسیب زدن به اطرافیانمان امکان پذیر نیست.
6. آخرین فیلم – The Last Movie – 1971
این فیلم مشهورترین فیلم به کارگردانی “دنیس هاپر” (Dennis Hopper) است که پس از کناره گیری او از هالیوود ساخته شد. در واقع پس از موفقیت “ایزی رایدر” (Easy Rider) استودیوی سازنده نمیدانست با فیلم جدید “هاپر” چه کند. به جای آن که به عنوان انتقادی خردمندانه به منطق استعمار صنعت فیلم آمریکا از آن تقدیر کند، این فیلم را مدفون کرد و سپس با توزیع ضعیف شانس این فیلم خطرناک را برای جذب بینندههای زیاد از بین برد و اجازه نداد بینندگان سؤال کنند که آیا این استودیو در تخیلات و واقعیتهای خشونت نژادی و استثمار همدست بوده است یا خیر.
“هاپر” نقش “کانزاس” را دارد یک بدلکار که فیلمی وسترن در روستایی در پرو را فیلمبرداری میکند. پس از آن که حادثهای خشونت بار روی صحنه اتفاق می افتد، کانزاس این شغل را ترک میکند تا در میان مردم پرو زندگی کند، اما متوجه میشود روستائیان خشونتی که از آن فیلم آمریکایی یاد گرفته بودند را تکرار میکنند. بدون شک این فیلم از موج نوی فرانسه الهام گرفته شده است، “آخرین فیلم” با روایتی غیرخطی، ویرایشهای خشن و مهمتر از همه “از دست دادن یک صحنه” که چیزهای زیادی را به بیننده عرضه میکند. انتخاب چنین سبکی درست مانند “پرسونا” و دیگر فیلمهای خودآگاهی دهنده، به بیننده اجازه میدهد تا معنای چیزی که تماشا میکند را زیر سؤال ببرد، همانطور که “برشت” (Brecht) به بینندگانش اجازه داد در تئاتر برلین چنین کاری کنند. بنابراین “آخرین فیلم” دقیقاً سعی دارد چه بگوید؟
“آخرین فیلم” میگوید، که سینما میتواند خطرناک باشد. فیلم هالیوودی که در دسته ژانر وسترن قرار میگیرد، فرهنگ آمریکایی را به طور وسیعتری نشان میدهد، فرهنگی که بر پایه توسعه طلبی، استثمار و خشونت میباشد. منطق این ویژگیها راه خود را به صنعت فرهنگ باز کرده و همانطور که فیلم از طریق تکرار خشونت توسط مردم روستا نشان داد، به نوبه خود بینندگان روزمره را تحت تأثیر قرار میدهد. در واقع فیلمی که درون فیلم “هاپر” فیلمبرداری میشود وسترن است و میراث خشونت استعماری پیشین و منطق توسعه طلبان آمریکا را مشخصاً نشان میدهد.
رشد بینندگان در سال 1971 متفاوت بوده و “آخرین فیلم” صنعت فیلم و سیستم سرمایه گذاری که بر استثمار، تخصیص و خشونت تکیه کرده است را مورد انتقاد شدید قرار داده است. “هاپر” فیلمی رادیکال، انتقادی و خودآگاهانه ساخت که روابط وابسته به قدرت در داخل صنعت را به چالش کشیده و تاثیرات مخرب فرهنگی که هم بر افرادی که با هزینه کردن آن را تماشا میکنند و هم کسانی که استثمار میکنند را زیر سؤال میبرد. نتیجه؟ این که هالیوود به طور موثری صدای آن را خفه کرد و “هاپر” سالها مسیر اصلی را ترک کرد. برخی چیزها هرگز تغییر نمیکنند.
7. چشم چران – Peeping Tom – 1960
این داستان به گونهای است که فقط روی صحنه تاثیرگذار است. “کارل بوم” (Carl Boehm) نقش “مارک لوئیس” را بر عهده دارد، یک عکاس و فیلمبردار که زنان را به قتل رسانده و از آخرین واکنشهای قربانیان فیلمبرداری میکند. آلت قتاله او تیغهای است که به سه پایهاش وصل میشود. روش کشتار و فیلمبرداری او یکی است. آیا ما دوستداران فیلم باید به خودمان افتخار کنیم؟
وقتی فیلم “مایکل پاول” (Michael Powell) برای اولین بار در سال 1960 منتشر شد، به دلیل نمایش گرافیکی روابط جنسی و خشونت بینندگان را شوکه و وحشت زده کرد؛ هر چند ممکن است برخی فکر کنند موضوع درباره سؤالات تاریک در باب همدستی برخی دوستداران فیلم میباشد که دلیل واقعی رنجاندن مخاطبین بوده است. در واقع، پس از یک دوره درخشان از کارگردانی فیلمهای کلاسیک نظیر “زندگی و مرگ کلنل بلیمپ” (1943 The Life and Death of Colonel blimp)، “مسئله زندگی و مرگ” (A 1954 Matter of Life and Death) و “کفشهای قرمز” (The Red Shoes 1948) واکنش به “چشم چران” به حرفه “پاول” ضربه زد، زخمی که هرگز به طور کامل التیام نیافت. قربانیان فیلم همیشه روی صحنه نیستند.
این فیلم نیز درست مانند “پنجره پشتی” به نظربارگی میپردازد. با این حال، تفاوت این اثر با آن در شرارت است. جفریس در “پنجره پشتی” با تمام فضولیش شخصیت اصلی داستان است و کاراکتر مهمی میباشد. کنجکاوی اوست که جرم شخصی دیگر را برملا کرد، و اطرافیانش برای حل این موضوع تلاش زیادی میکنند. در “چشم چران” کنجکاوی و خشونت دست در دست هم میدهند. (“پاول” و “هیچکاک” برادران سینمایی هستند؛ فیلمهای آنها به بخشهای خاصی میپردازد و “پاول” در اوایل حرفهشان روی چندین فیلم “هیچکاک” کار کرد.)
“چشم چرانی” به موضوعات سینمایی متعددی میپردازد؛ شهوت، سادو مازوخیسم (ترکیبی از سادیسم و مازوخیسم) فتیش اسکوپوفیلی (لذت بردن از معاقشه دیگران) که تمام آنها با هستی شناسی سینما، تصویر متحرک و تماشای آن ترکیب شده است. “راجر ابرت” (Roger Ebert) منتقد آمریکایی به بهترین حالت ممکن آن را خلاصه کرد؛ تماشای فیلم ما را به افرادی نظرباره تبدیل کرده است. ما در جایی نشسته و زندگی دیگران را تماشا میکنیم. این معاملهای است که با سینما انجام دادیم، البته بیشتر فیلمها به اندازهای خوب هستند که نمیتوان درباره آنها چیزی گفت. “چشم چران” مناسب نیست و حرفه “پاول” بهای آن را پرداخت کرده است. اما ماهیت خطرناک سینما را هم در عمل ضبط و هم در عمل مشاهده نشان میدهد. سینما هنر خطرناکی است. و با این که ممکن است قاتل نباشیم، اما تمام ما تماشاگر هستیم.
همچنین بخوانید: لیست بهترین فیلمهای عاشقانه غمانگیز در تاریخ سینما که باید تماشا کنید
8. داستانهایی که می گوییم – Stories We Tell – 2012
“داستانهایی که می گوییم” در زمان کوتاهی به یکی از مهمترین مستندهای قرن بیست و یکم تبدیل شد و در لیست آثار دیدنی قرار گرفت. این فیلم به نویسندگی و کارگردانی “سارا پلی” (Sarah Polley) درباره خانواده خود او میباشد. خصوصاً به رابطه بین پدر و مادرش “دائن” و “مایکل پلی” و تهیه کننده “هنری گولکین” (Harry Gulkin) در مونترآل میپردازد، که در میانه فیلم متوجه میشویم گولکین با دائن رابطه داشته و در واقع پدر واقعی کارگردان این فیلم است.
علاوه بر واقعیتهای ملودرام این خانواده، مهمترین جنبه این فیلم، نحوه نمایش آن است. شات هایی که “پلی” در طول فیلم، فیلمبرداری کرده، مصاحبه با اعضای خانواده و دوستان، که هر کدام گذشته خاصی داشتهاند همگی این فیلم را عالی کرده است. “داستانهایی که می گوییم” به فیلمهای خانوادگی شباهت دارد؛ تمام وقایع اصلی زندگی خانواده “پلی” در فیلم گاهی واقعی به نظر میرسند، تا این که متوجه میشویم حقیقت ندارد.
در انتهای فیلم، متوجه میشویم این فیلم خانگی در واقع بازیگرانی بودند که فیلمی به سبک “سوپر – 8” را درباره خانواده “پلی” ساختند، که در نتیجه باعث میشود نقش فیلم به عنوان شرحی برای گذشته را زیر سؤال ببریم. (پلی بین سی تا پنجاه درصد فیلم را با فیلم اصلی پیش میبرد تا معتبر باشد.) علاوه بر این فیلم، “داستانهایی که می گوییم” از کلیپهایی درباره تاریخ سینما نیز استفاده میکند که جالبترین آن بحثی درباره ازدواج به سبک ایتالیایی است، تا به نمایش روایت سازی کمک کند.
“پلی” در یک مصاحبه گفت:”میخواستم به این حقیقت که فیلم یک ساختار است، بپردازم؛ایدهام این بود که تجربهای برای بینندگان فرآهم آورم که باعث شود فکر کنند چه چیز واقعی و چه چیز ساختگی و مصنوعی است. میخواستم چیزی از گذشته بسازم که تمام فرآیند ساخت را زیر سؤال ببرد.” حتی با این که فیلمهای “سوپر- 8” معتبر بودند، آیا ما را به چیزی شبیه یک حقیقت جهانی نزدیکتر میکرد؟ احتمالاً نه. در عوض، این نمایش پایانی موضوعات کلیدی فیلم را نشان میدهد: عدم اطمینان به حافظه، خطر ایجاد روایتهای مبتنی بر حقایق ذهنی، و نقش فیلم در ساخت آن روایتها.
با این که فیلم “پلی” کاملاً شخصی است اما برای بیرون کشیدن داستانهای سیاسی “داستانهایی که می گوییم” مناسب میباشد. “پلی” در همان مصاحبه گفت که به فکر کردن به ایده واقعی یا غیرواقعی بودن، نوستالژی یا حقیقی بودن مسائل علاقه دارد. اگر فیلم میتواند توسط روایت شخص دستکاری شود، پس چه “سوپر- 8” باشد، چه کلیپهای استفاده شده “ازدواج به سبک ایتالیایی” در هر صورت میتوان آن را دستکاری کرده و این سوال که چه چیز واقعی و چه چیز غیرواقعی است را پرسید.
بحث بر سر این که آیا تصویر گرفته شده بازتاب واقعیت است یا خیر، چیزی است که به منتقدان و مفسران هر دو فیلم و قبل از آن هنر انقلابی عکاسی مربوط است. لازم نیست همیشه فکر کنیم فیلم اهداف خاص و شاید شیطانی را منعکس میکند. البته مردم همیشه دوست دارند فکر کنند فیلم تماشا شده واقعی است. این امر هم در سینمای تاریک و هم جامعه گستردهتر واقعیت دارد؛ جایی که اخبار گمراه کننده، سرخطهای نادرست و اطلاعات غلط برای جلب توجه ما تلاش میکنند.
“داستانهایی که می گوییم” درباره مسائل متعددی صحبت میکند؛ درباره آسیب پذیری حافظه و تفاوت بین حقیقت عینی و ذهنی. هر چه به جلو حرکت میکنیم، همه باید دقت کنیم تا در تشخیص تفاوتها بهتر عمل کنیم. شاید بهترین چیزی که میتوانیم از فیلم “پلی” یاد بگیریم، این است که چگونه بینندگان بهتری باشیم.
9. عمل کشتن – The Act of Killing – 2012
“عمل کشتن” درست مانند “داستانهایی که می گوییم” مستندی است که در سال 2012 منتشر شد، اما نگاهی درونی و ذره بینی به خانواده دارد. این محصول دانمارکی- انگلیسی- نروژی به کارگردانی “جاشوآ اوپنهایمر” (Joshua Oppenheimer)، “کریستین سین” (Christine Cynn) و فردی ناشناس درباره کشتار جمعی اندونزیاییها در سالهای 1965 تا 1966 است. “عمل کشتن” و “داستانهایی که می گوییم” هر دو از فیلم به عنوان ابزاری برای بررسی حافظه و گذشته استفاده میکنند، اما “عمل کشتن” در استفاده از سینما به عنوان روشی برای کشف بی رحمی تاریخی و پشیمانی حال حاضر استفاده میکند، این روش باعث شد منتقدان بین المللی این اثر را مورد ستایش قرار دهند.
این روش متمایز برای بررسی گذشته دلیل شهرت “عمل کشتن” میباشد. “اوپنهایمر” و گروهش به جای استفاده از ابزار معمولی که ترکیبی از ویدئوهای آرشیو شده و مصاحبهها میباشند، از زندگی جنایتکاران واقعی ویدئوهای کشتار جمعی و ابزار ضبط استفاده کرد و از آنها خواست تا اعمالشان در هنگام نسل کشی را در اشتراک بگذارند. این افراد به جای آن که هر گونه مشارکت یا خطاکاری را به طور شرم آوری انکار کنند، اعمال خشونت آمیز خود را با شکوفایی به انجام رساندند.
برای بهتر کردن نسخه قدیم، از گریم و طراحی صحنه استفاده شده، نسخهای که خشونت گذشته را انکار نمیکند اما در عوض به سبکی هنری آن را به صورت یک فیلم کم بودجه به تصویر کشیده شد. برای آن که ناراحتی فضا بیشتر شود، کارهایی که این مجرم ها انجام دادند، به ژانرهای مورد علاقهشان در هالیوود یعنی ژانرهای موزیکال، وسترن و فیلمهای گانگستری شباهت داشتند. زیبایی شناسی سطحی این افراد به مهمترین فیلمی که تا به حال ساخته شده سردی خاصی داده، فیلمی که از سینما برای کشف حافظه، گناه و ابتذال شیطانی استفاده میکند.
“عمل کشتن” درست مانند آثار نظریههای سیاسی، ما را وادار میکند تا مفاهیم خوبی و بدی را صریحاً زیر سؤال ببریم. مرز بین این دو به هیچ وجه ساده و محکم نیست و میتواند برای بیننده ناراحت کننده باشد. صحنههایی که این جنایتکاران جنگی متوجه بار جنایت خود میشوند و چیزی شبیه احساس گناه را حس میکنند بسیار شوکه کننده است. هرچند که در حقیقت هیچ عذاب وجدانی وجود ندارد.
همچنین بخوانید: 8 انیمه سینمایی با ژانر عاشقانه که باید تماشا کنید و لذت ببرید
امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!
دیدگاهها (1)
بهمن 24, 1399
بهترین فیلمی که تقریبا توی این مزمون دیدم فیلم hugo بودش
پاسخ