10 نکته فراموششده در قسمت اول سریال “غریبه” (Outlander)
قسمت اول سریال “غریبه” (Outlander) به نام SASSENACH جنگ جهانی دوم را نشان میدهد که پرستاری به نام کلیر رندل در حین ماه عسل با همسرش فرانک رندل در زمان سفر کرده و به قرن 18 میرود.
از آنجاییکه این قسمت شش سال پیش پخش شد، شاید طرفداران جزئیات آن را فراموش کرده باشند. با این که این قسمت به خوبی آغازگر قسمتهای دیگر سریال بود اما نکاتی داشت که ممکن است فراموش کرده باشید و در اینجا به شما معرفی میکنیم. با پروشات همراه باشید.
10. خون روی چارچوب در
در این قسمت کلیر و فرانک پس از جنگ جهانی دوم به هم ملحق شده و میخواهند دومین ماه عسل خود را داشته باشند. در مهمانسرایی که اقامت داشتند متوجه وجود خون روی در ورودی شدند. روی در خانههای دیگر خیابان هم خون دیده میشد.
این زوج به شوخی فرقههای مذهبی را مسبب آن میدانستند و فرانک هم گفت که در کوههای اسکاتلند جادو و خرافات زیاد به چشم میخورد. صاحب مهمانسرا، خانم بیرد این خون را مال یک خروس سیاه میدانست که به افتخار سنت اوران قدیس قربانی شد.
همچنین بخوانید: 12 سریال جذاب و دیدنی شبیه سریال غریبه (Outlander)
9. اعترافات کلیر و فرانک
کلیر اعتراف کرد که او و فرانک در پنج سال گذشته تنها ده بار یکدیگر را دیده بودند چون در دوران جنگ سرشان شلوغ بود. حتی در مکانهای مختلف بودند.
حتی گفت در دوران جنگ سعی میکرد لبخند فرانک را به یاد بیاورد اما نمیتوانست. فرانک هم اعتراف کرد دائم چهره او را روی کف دستش میکشید تا خاطراتشان را زنده نگه دارد. این کارش حتی باعث عصبانیت مافوقهایش شد، چون فکر میکردند حواس پرت است.
8. اشاره کلیر به عنوان قسمت و سریال
فرانک در Reverend Reginald Wakefield درباره جدش جاناتان تحقیقاتی کرد و متوجه شد جاناتان به خاطر خشونت خود نام بلک جک را دریافت کرد. او به عنوان یک فرمانده انگلیسی اغلب سالهای زندگیاش را به آزار افرادی که در حومه اسکاتلند زندگی میکردند، گذراند.
فرانک به کلر گفت در قرن 17 و 18 در اسکاتلند از انگلیسیها متنفر بودند و کلر گفت شاید هنوز هم همینطور باشد. ظاهراً شب قبل شنیده بود که یک نفر آنها را Sassenachs مینامد. کشیش جواب داد کلمه Sassenachs به معنای “مرد انگلیسی” یا “غریبه” است.
7. پیشبینی خانم گراهام درباره اینکه کلر دو همسر خواهد داشت
درحالی که فرانک مشغول تحقیق درباره جاناتان رندل بود، خانم گراهام کلر را به آشپزخانه خود دعوت کرد و بعد در فال چای او دید که در آینده دو همسر خواهد داشت.
او به کلر گفت در آینده سفری را آغاز میکند که با غریبههایی آشنا خواهد شد. خانم گراهام به خطوط دستان کلر نگاه کرد و گفت خط ازدواجش به دو خط تقسیم میشود. بنابراین پیشبینی کرد که دو ازدواج خواهد داشت، اما شاید در هر دو طلاق نگیرد. این پیشبینی به رابطه کلر با جیمی فریزر اشاره داشت.
6. فرانک یک روح دید
فرانک حین ورود به مهمانسرا مردی را دید که توی باران ایستاده بود. فرانک تلاش کرد به مرد نزدیک شود، اما مرد فوراً در مقابل چشمانش ناپدید شد. وقتی فرانک به اتاقش بازگشت میلرزید.
او به کلر گفت ناپدید شدن مرد در مقابل چشمان او هولناک بود و به نظر میرسید روح باشد. تنها جوابی که میتوانست پیدا کند این بود که شاید این همان مردی بود که کلر در دوران جنگ از او پرستاری میکرد و حالا میخواست با کلر ارتباط برقرار کند. مسلماً کلر هم از اینکه همسرش او را به خیانت متهم میکرد، عصبانی بود. بنابراین فرانک عذرخواهی کرد.
همچنین بخوانید: رتبهبندی 10 سریال انیمیشن طولانی
5. خاطره کلر از یک تصادف
کلر با لمس سنگی عجیب در زمان سفر کرد و سعی کرد تجربهاش را برای بقیه توضیح دهد. تنها راهی که میتوانست این موضوع را توضیح دهد مقایسه آن با تصادف اتومبیل بود.
به گفته خودش سفر در زمان مانند این بود که کنترلش را از دست دهد و نتواند به زمین برسد. مسلماً تجربه خوبی نبود.
4. فرانک هم در ناپدید شدن کلر مقصر بود
اصرار فرانک مبنی بر دیدن مراسم به ناپدید شدن کلر منجر شد. کلر فقط میخواست استراحت کند اما فرانک این را فرصتی برای تحقیق درباره پروژهاش میدانست. در آنجا فرانک سنگها و کلر گیاهان را بررسی کرد.
سپس در حالی که کلر کتابی درباره گیاهشناسی میخواند، یادش آمد که گیاهی مشابه را نزدیک سنگها دیده بود. فرانک هم اصرار کرد برود و گیاه را بردارد. کلر هم برای برداشتن آن تنها رفت. با این حال صدای وزوز حواسش را پرت کرد، سنگی را لمس کرد و در زمان سفر کرد.
3. کلر از اطلاعاتش درباره آینده استفاده کرد تا درباره کمینگاه به جیمی هشدار دهد
روز بعد که کلر خودش را در قرن 18 دید، جز همراه شدن با جیمی و دوال راه دیگری نداشت. دوگال هم به او هشدار دهد که اگر فرار کند او را خواهد کشت.
زمانی که با فرانک بود، فرانک به آنها گفت که انگلیسیها برای اسکاتلندیها کمین گذاشتند. او صراحتاً به جیمی گفت که این اتفاق ممکن است برای آنها هم رخ دهد، جیمی هم موافق کرد و به دوگال هشدار داد. چند لحظه بعد متوجه شدند که برایشان کمین کردهاند.
2. جیمی با جراحاتش کلر را متقاعد کرد که فرار نکند
زمانی که جیمی و گروهش مشغول جستجو بودند کلر تصمیم به فرار کرد. اما جیمی فوراً سد راهش شد و زخمهایی که دشمنان ایجاد کرده بودند را نشانش داد.
بعد تهدیدش کرد که اگر باز بخواهد فرار کند او را به دوش میکشد. کلر به عنوان یک پرستار به دنبال درمان بود نه بدتر کردن جراحت. بنابراین تصمیم گرفت کاری کند که به جراحت بیشتر جیمی منجر نشود.
همچنین بخوانید: 10 حقیقت جذاب و خواندنی درباره سریال مزرعه قلبها (Heartland)
1. گیج شدن کلر
مدتی طول کشید تا کلر متوجه شود در قرن هجدهم است. بنابراین وقتی کت قرمزها را دید فکر کرد در لوکیشن ضبط یک فیلم تاریخی است. اما وقتی آنها شلیک کردند تازه به واقعیت پی برد. بعد بلک جک رندل را دید که کنار رودخانه نشسته بود و فکر کرد فرانک است.
بعد دوباره متوجه شد اشتباه میکند. بلک جک برخلاف فرانک فوراً با خشونت با او رفتار کرد. خوشبختانه فوراً نجات یافت. در پایان این قسمت هنوز باورش نمیشد که به گذشته رفته. فقط وقتی قلعه Leoch را دید باور کرد.
امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!
دیدگاهها