بررسی فصل سوم و پایانی سریال “دارک” (Dark)
سریال آلمانی “دارک” (Dark) یکی از بهترین محصولات شبکه نتقلیکس در دهه اخیر بوده که قدم بزرگ و متفاوتی در ژانر علمی-تخیلی برداشته و اکنون به یکی از با ارزشترین آثار سینمایی تبدیل شدهاست که هر فیلمبازی باید تماشا کند. این سریال که از سال 2017 منتشر شد، بعد از پخش فصل دوم در سال 2019 بیشتر موردتوجه قرار گرفت و مخاطبان زیادی را به خود جذب کرد. دنیایی که در سریال “دارک” ترسیم شده، علاوه بر پیچیدگیهای خاص خودش، جذابیتی دارد که ذهن شما را به چالش کشیده و هر لحظه غافلگیرتان میکند.
بعد از گمانهزنیهای فراوان طرفدارن در یک سال گذشته درباره پایان داستان سریال “دارک”، فصل سوم این سریال در تاریخ 27 ژوئن (7 تیر) از شبکه نتفلیکس پخش شد و به حق میتوان گفت یکی از بینظیرترین فصلهای پایانی سریالهایی بود که تاکنون دیدهایم. با تماشای فصل سوم، علت تمام اتفاقاتی که در دو فصل گذشته شاهدشان بودیم را شاهد بودیم که داستان کلی آن را بامعنی و کمی هم پیچییده کرد. در ادامه این مقاله به بررسی فصل سوم و پایانی سریال “دارک” (Dark) پرداختهایم؛ با پروشات همراه باشید.
این مقاله شامل اسپویل کامل سریال Dark میباشد.
از آنجایی که در این مقاله فقط از نام هر یک از شخصیتهای سریال دارک استفاده خواهیم کرد، میتوانید از لینک اختصاصی این سریال برای یادآوری رابطههای خانوادگی کارکترها استفاده کنید: https://darknetflix.io/en/family-tree
فصل سوم سریال “دارک” حساسترین فصل این سریال بود که خوشبختانه بهخوبی دو فصل قبل ساخته شده و داستانش به شکل قابل قبول و منطقی به پایان رسید. این فصل شامل هشت اپیزود بود؛ هشت اپیزودی که هرکدامشان به نحوی حساس بودند و در پایان یک راز از هزاران راز این سریال پیچیده را برایمان آشکار میکردند.
در واقع از اپیزود یک تا هفت این فصل، تنها شاهد توضیحاتی بودیم که به دو فصل قبلی مربوط بودند؛ دلیل و روند هر اتفاقی که در فصل یک و دو سریال “دارک” رخ داد، در فصل سوم نشان دادهشد که برخی از آنها شوکهکننده بودند و برخی هم آگاهی ما از ساز و کار این دنیای عجیب و غریب را بیشتر میکردند. بنابراین حساسترین اپیزود این فصل قاعدتا اپیزود پایانیاش بود که وظیفه سنگین پایان بندی داستان کل سریال “دارک” را بر دوش داشت.
در طول دو فصل قبلی سریال “دارک” مرتبا از این موضوع که سرآغاز اصلی باید نابود شود تا دنیای جوناس نیز به حالت عادی برگردد صحبت میشد؛ اما در قسمت آخر فصل دوم دیدیم که هنگام رخ دادن آخرالزمان و درست در زمانی که مارتا توسط آدام کشته شد، مارتای دیگری وارد خانه شد و این بار خبر از دنیای دیگری داد که کار را برای از بین بردن این سرآغاز اصلی سختتر کرد.
در فصل سوم سریال “دارک”، داستان وارد دنیای جدیدی میشود، دنیایی که در آن جوناس وجود ندارد و این مارتاست که اولین بار متوجه شکاف زمان و گیر افتادن در یک حلقه بیپایان از آن میشود. گرچه رفت و آمدهایی که بین اتفاقات این دو دنیا و رابطهی جوناس با مارتای جدید از یک جایی به بعد گیجکننده میشود، اما تلکیف همگی آنها در اپیزود هشتم و پایانی این فصل و با کمک شخصیت کلودیای پیر روشن میشود.
شخصیت جدیدی تحت عنوان حوا که درواقع نسخه پیر مارتا است از ابتدای فصل به میدان میآید که او نیز مانند آدام سعی میکند دنیای خودش را از آخرالزمان نجات دهد. او نیز فکر میکند برای نجات دنیایش و بیرون آمدن از این چرخه، نباید جلوی هیچ اتفاقی را بگیرد و اتفاق جدیدی را هم رقم نزد تا همهی اتفاقات همانگونه که از ابتدا رخ داده، رخ دهد.
شخصیت کلودیای پیر در ابتدای اپیزود هشتم و زمانی که آدام مارتای حامله را به قصد نابودی سرآغاز میکشد، برای اولین بار نزد آدام بازمیگردد و راهحل نهایی را برایش آشکار میسازد. در واقع، نه دنیای جوناس و نه دنیای مارتا هیچکدام دنیای اصلی و واقعی نیستند. این دو دنیا زمانی بهوجود آمدهاند که شخصیت تانهاوس (مخترع ماشین زمان و کسی که شارلوت را به فرزندی قبول کردهبود) بعد از مرگ پسر، عروس و نوهاش در یک سانحه رانندگی، به فکر راهحلی برای برگرداندن آنها به دنیا و یا جلوگیری از مرگشان افتاد و دستگاهی ساخت تا به کمک آن در زمان به عقب برگردد. اما این دستگاه بهدرستی کار نکرد و اشتباها، دو دنیای موازی بهوجود آمد (دنیای جوناس و مارتا) که دچار یک چرخه بیانتها از تکرار اتفاقات شد.
کلودیا بعد از 33 سال متوجه شد که درست در زمانی که آخرالزمان اتفاق میافتد، زمان برای چند صدم ثانیه میایستد و این تنها لحظهای است که میتوان به دنیای اصلی راه پیدا کرد؛ بنابراین جوناس و مارتای جوان، باید جلوی تصادف پسر تنهاوس را بگیرند تا او هیچگاه به فکر ساختن ماشین زمان نیفتد؛ اما با این کار، دنیای جوناس و مارتا و درپی آن، خودشان نیز دیگر وجود نخواهند داشت.
برخی معتقدند که این اتفاق لزوما به معنی مُردن جوناس و مارتا نیست؛ زیرا این دو شخصیت با جلوگیری از بهوجود آمدن دنیاهای خود، از صرف “وجود داشتن” به هر طریقی دست کشیدند. همانطور که دیدیم بعد از ناپدید شدن نسخه جوان این دو کارکتر، همزمان نسخههای میانسال و پیرشان هم نیز ناپدید شد.
اما سکانس پایانی فصل نیز خالی از بحث نیست؛ جایی که میبینیم تنها شخصیتهایی که از نظر منطقی واقعا میتوانند وجود داشته باشند، چه کسانی هستند. در واقع با ناپدید شدن جوناس و مارتا، تنها کسانی که از ابتدا به دنیای اصلی تعلق داشتند زنده ماندند. شخصیتهایی مانند اولریخ و شارلوت دیگر به شکل قبل در این دنیا نیستند و بنابراین خانواده نیلسن و دپلر نیز هرگز شکل نگرفتهاست. رجینا نیز در این صورت هیچوقت به سرطان مبتلا نشده و زنده میماند.
همانطور که جوناس هم اشاره کرده بود، با اینکه هر دو دنیا دیگر وجود ندارند اما یک نیروی فوقالعاده و یا یک چیزی که مربوط به خود این سیستم است، باعث میشود که برخی اتفاقات هرگز فراموش نشوند. مثلا در سکانس پایانی این سریال میبینیم که هانا باردار است و از یک حالت آشناپنداری صحبت میکند که انگار او را به یاد تمام حوادث قبلی انداختهاست. کت زردی نشان داده میشود که یادآور کت جوناس و مارتا است. کاترینا از هانا سوال میکند که چه نامی برای پسرش انتخاب کرده و او بعد از کمی فکر کردن پاسخ میدهد: “فکر میکنم جوناس اسم قشنگی باشه.”
امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید؛ منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!
دیدگاهها