معرفی سریال This is Us (این ما هستیم)
اگر دنبال یک سریال خیلی پرهیجان میگردید، سریالی كه تمام ابزارهای سینمای امروز را داشته باشد و نفسها را در سینه حبس كند، اصلا سراغ سریال “این ما هستیم” (This is Us) نروید.
“این ما هستیم” سریالیست کمدی، درام و عاشقانه محصول کشور آمریکا که پخش آن از سال ۲۰۱۶ در شبکه انبیسی آغاز شده. تا سال 2020، 4 فصل 18 قسمته پخش شده و برای 3 فصل دیگر تمدید شده. بازیگرانی چون میلو ونتیمیگلیا، مندی مور، استرلینگ کی براون، کریسی متز، جاستین هارتلی، سوزان کلچی واتسون، کریس سالیوان و اریس بیکر در آن به ایفای نقش پرداختهاند.
این سریال نقدهای مطلوبی را از سوی منتقدان دریافت کرده و در جشنوارههای مختلف افتخارات متعددی بدست آورده است که از میان آنها میتوان به کسب یک جایزه گلدن گلوب و سه جایزه امی اشاره کرد.
داستان سریال چیست؟
سریال از شب تولد شخصیتهای اصلی، که همه در یک روز به دنیا آمدهاند، شروع میشود؛ و روایتی است موازی از زندگی این آدمها که در ادامه به شکل جالبی با هم ارتباط پیدا کرده و خط اصلی داستان سریال را تشکیل میدهند.
- این سریال آن چنان هیجانی ندارد که شما را مجبور کند 20قسمت را متوالی تماشا کنید، هفتهها شما را بیخواب کند ولی:
- شما را سوار یک قطار میکند تا از درون آدمها به بیرون سفر کرده و تماشا کنید که چگونه تربیت انسانها از لحظاتی که هنوز به دنیا نیامدهاند و حتی از زمانی که پدر و مادرشان هم متولد نشدهاند، شروع شده است.
- این سریال، با قطعیت به شما نشان میدهد که ژنها موجودات واقعیاند؛ حتی اگر شما هرگز به آنها فکر نکنید، همیشه همراهتان بودهاند و میمانند. راه رسیدن به رویایی که برای مادر محقق نشده است، توسط دختر ادامه یافته و درنهایت برای نوه محقق میشود.
- این سریال برخلاف بسیاری از سریالها و فیلمهای داخلی براساس دغدغههای یک انسان غیر مجازی ساخته شده است؛ بدین معنی که شما هر لحظه چالشهای طرح شده در سریال را در زندگی شخصی خود یا اطرافیانتان پیدا میکنید.
- این سریال، دارای گذرهای زمانی رو به جلو و عقبی (فلش بک و فلش فورواردهایی) است که از نظر مضمون کاملا به یکدیگر مرتبط هستند. گریمهای درخشان، طراحی صحنه و حتی کیفیت فیلمبرداری، به گونهای است که تمامی این موقعیتهای زمانی را به خوبی نشان میدهد.
- این سریال، اهمیت دادن به خاطرهسازی را به زیبایی آموزش میدهد؛ اتفاقاتی که روزی حال بد ما را دگرگون کردهاند و تاثیرشان به قدری خوب بوده که میخواهیم برای همیشه در حافظهی تاریخی زندگیمان به عنوان خاطرهای شیرین به یادگار بمانند. زن و شوهری که با سهقلوهایشان در برف گیر کردهاند، با ایدهای خلاقانه، این حادثه را به جشنی باشکوه تبدیل کرده و با جدیت آن را بازی میکنند، بطوریکه این خاطره تا پایان عمر، در حافظهی کودکانشان به عنوان یک قانون مهم نانوشته حک میگردد.
- این سریال، شما را به داخل اتاق روانکاوی برده و چند جلسه تمرین خودکاوی به شما هدیه میدهد. حتی شاید یاد بگیرید که چگونه جلوی صدای ذهنتان را گرفته و دست از محاکمهی خود بردارید.
- این سریال، در هر سکانساش به شما یادآوری میکند “خانواده، موسیقی درونی شما را تا آخر عمر، مینوازد”. حتی درجایی از سریال این جمله را میشنویم: ”همه چیز به خونواده بر میگرده”
- این سریال، مادر را به عنوان یک قهرمان برای ما زنده میکند؛ قهرمانی نه از جنس قهرمانان هالیوودی که تا به حال هیچ خطایی مرتکب نشدهاند (که حتی اگر مرتکب شده باشند به صلاح همگان بوده) بلکه قهرمانی که با تمام کاستیهایش برمبنای غریزهی مادری خود عمل کرده و جهان را در همان سالهای اول زندگی به جایی امن برای کودکان خود تبدیل میکند. مادری که حتی با وجود نداشتن فرصت کافی برای انجام هیچگونه کار شخصی، حتی در حد خواندن چند خط کتاب، در سالهای اول تولد فرزندانش، باز هم ایمان دارد که مادر بودن یک بیماری لاعلاج ولی جذاب است.
- این سریال، برای همیشه نظر شما را درباره فرزندخواندگی تغییر داده و برای بیماری “نژاد پرستی” یک مسکن قوی خواهد ساخت؛ سیاهپوست بودن یکی از شخصیتهای اصلی داستان و بزرگشدنش در یک خانواده سفیدپوست، تا پایان عمر در ذهن ما حک خواهد شد.
- این سریال، پدر را نیز به زیبایی به تصویر میکشد؛ مردی که در کنار خانوادهاش روز به روز بزرگتر شده و رشد میکند. شاید این پدر، الکلی باشد، شاید به اندازهی یک عمر با خودش کینه حمل کرده باشد، ولی برای بچههایش، همانند تمامی پدرهای دنیا برای کودکانشان، یک کوه و قهرمان است. قهرمانی که گاهی دلش از این همه قوی به نظر رسیدن، میگیرد و خسته میشود.
- این سریال، لحظات بسیارزیادی دارد که یادآور زندگی ما ایرانیها است. و اگر واقعبین باشیم، این لحظات شبیه زندگی تمام انسانهاست فارغ از جغرافیای محل زندگیشان. اعضای خانواده در تمام سختیها دور هم جمع میشوند و غم یک نفر در یک لحظه تبدیل به غم تمام خانواده میشود. روابط خواهر-برادری، جزء جدانشدنی هر روز زندگی شخصیتهای داستان است. این سریال به حق به ما یادآوری میکند که خانواده، محکمترین پناهگاه در دنیاست.
- این سریال، تصویر سایههایی که از نسلهای قبل بر سر ما انداخته شدهاند را به وضوح برایمان به تصویر میکشد و به ما میآموزد که نمیتوان به سادگی راه خلاصی یافتن از این سایهها را یافت. اعتیادی که دست از سر خانواده برنمیدارد. اعتیادی که از پدربزرگ خانواده شروع شده، با وجود تنفر از پدر، پسران خانواده یعنی جک و برادرش (نیک) را نیز درگیر میکند. حتی به طرز شگفتآوری دست از سر نوههای خانواده هم برنمیدارد. کوین چند مرتبه “دائمالخمر” میشود و کیت به “خوردن” اعتیاد دارد.
- این سریال، برای نشان دادن هیچ مفهومی، میانبر نمیزند. هر مفهوم را از دل شخصیتها بیرون میکشد. با مهربانی مشکلاتشان را پیدا میکند و کفشهای هر شخصیت را پای بیننده کرده و چگونگی رخ دادن تمامی وقایع و اتفاقات را به مخاطب میفهماند. ماجرای کاراکترهای «این ما هستیم»، چیزی فراتر از دائمالخمر بودن، چاق بودن و افسرده بودن است. و دقیقا به همین دلیل، ممکن است ده قسمت متوالی از این سریال را ببینید و اصلا متوجه گذر زمان نشوید.
- این سریال شما را به دنیای عجیب، رنگین و متفاوت زوجها میبرد، جایی که یکی از سالمترین و عاشقانهترین روابط زناشویی جز پیرنگ اصلی است و حتی یک رابطهی بسیار مریض را هم میبینم (پدر و مادر جک که خشونت فیزیکی هم دارد) که تا آخر عمر دست از گلوی بچههای خانواده بر نمیدارد.
کمی جدیتر
تحلیل روانشناسی: (خطر اسپوپل)
- این سریال، عقدههای روانشناسی را به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشد. رد پای عقدهی ادیپ در پسرهای خانواده (به خصوص در نوجوانی) کاملا مشاهده میشود. عقدهی الکترا (معادل زنانهی عقدهی ادیپ) دختر خانواده را از سه سالگی درگیر نشان میدهد و حتی کاری میکند که دختر با مرگ پدر تا مرز فروپاشی پیش برود. دختری که در نوجوانی و حتی بزرگسالی، به مادر حسادت میکند و همهی تلاشش را میکند تا جای مادر باشد.
- آدلر[1] با اینکه شاگرد فروید بود، عقدهی حقارت (که خودش مطرح کرده بود) را مهمتر از عقدهی ادیپ میدانست، این عقده، به خاطر رقابتی که فرزندان برای جلب توجه و عشق والدین دارند در آنها بوجود میآید. همانطور که نابینا برای جبران ندیدنش، شنواییاش را تقویت میکند، آدمی با عقده حقارت، این کمبود را با رشد در زمینههایی از زندگی جبران میکند که در او احساس برتری ایجاد کند. در واقع واکنش غریزی برای جبران عقدهی حقارت، همیشه حرکتهای جبرانی برای به ذست آوردن احساس برتری است.
- کوین (جاستین هارتلی )، دچار عقدهی حقارت است، مادرش، همیشه او را پسری قوی میدیده که نیاز به حمایت کمتری دارد. کوین، در روز اول مهد، که درواقع اولین روز ورودش به اجتماع محسوب میشده، در ظاهر به سرعت رنج جدا شدن از مادر را میپذیرد اما در حقیقت، این رنج تبدیل به حقارتی چنان عظیم شده که در تک تک سلولهای کوین رسوخ میکند و حتی با دیده شدن و تایید گرفتن از جامعه نیز، آرام نمیگیرد.
- یکی دیگر از عوامل بوجود آورندهی عقدهی حقارت در کودکان، رفتار تبعیضآمیز والدین با آنهاست. کودک باخودش میاندیشد: پدرم دوستم دارد، پس من حتما خوب هستم. یا مادرم دوستم ندارد پس من حتما بد هستم. و این نقش را، در تمام زندگیاش بازی میکند. فرزندان، سر چیزهای مختلف رقابت دارند ولی ریشهی تمامی کشمکشها همچنان در “حسادت بر سر عشق والدین” است. عقدهای که در کوین شروع میشود، رابطهای عمیقا مشکلدار با برادر و وابستگی بیش از حد به خواهر، حاصل حس دوستنداشته شدن از طرف پدر و مادر است.
دوراهیهای جذاب (Dilemma)
- یكی از ویژگیهای متمایز فیلمنامههای كلاسیك، دو راهیهای چالش برانگیزی است كه ابعاد مختلف شخصیتهای داستان را به تصویر میكشد. این سریال در همهی قسمتها این دوراهیها را به تصویر میکشد ولی جذابترین آنها شاید یکی از این دوتا باشد.
- انتخاب بث (سوزان كل چی) بین یك شغل با درآمد خوب و جایگاه اجتماعی ویژه، و یا آغاز یك شغل جدید با درآمد كم كه نه تنها هزینهی پرستار بچه هایش را نیز تامین نمیكند بلکه حتی تاییدی از جانب همسرو یا خانواده برایش به همراه نخواهد داشت.
- انتخاب كیت برای مادر شدن، هزینههای عاطفی و جسمی بسیاری میدهند.
- انتخاب ربکا برای پنهان کردن پدر بیولوژیک پسر خواندهاش
یک تجربه عجیب که شاید ما هم داشته باشیم
در یکی از قسمتها، کیت خاطرهای از پدر و برادرش تعریف میکند که با تجربهی برادرش کاملاً متفاوت است. ذهن کیت، ناخودآگاه تمامی اتفاقات را طوری سانسور کرده که برایش امنتر و شادتر باشد.
راندال جملهی زیبایی به کیت میگوید: “من فکر میکنم همه کودکان خود را با لنزهای مختلف میبینند.”
که اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت
در این سریال شاهد هستیم که چطور کودکان و نوجوانان با مفهوم مرگ آشنا میشوند و گاهی چقدر سخت با آن کنار میآیند. حتی بزرگسالانی میبینیم که تا آخر عمر درگیر یک سوگواری میمانند.
این سربال به زیبایی دور باطل تولد و مرگ را به تصویر میکشد. این که همه ی ما ناگزیریم به پیر شدن، به در حاشیه بودن، به حرفی برای گفتن نداشتن، به فراموشی گرفتن، به سربار بودن، و هزاران درد روحی و جسمی که با آن درگیریم.
[1]Alfred Adler
دیدگاهها
مهر 18, 1401
باید بگم این سریال منو بیخواب کرد و بی صبرانه سوار قطار زندگی شان شدم تا آخرین قسمت ها. پا به پای شخصیت ها اشک ریختم و شادی کردم. اخه مگه داریم یک سریال انقدر چفت و بست دار و واقعا برای منی که سالها به دنبال کشف مشکلات درونی ام بودم یک اتاق روانکاوانه بود.
من فکر می کنم این سریال را واقعا هر انسان در هر جایگاهی باید ببیند
پاسخ