نگاهی تخصصی به سبک کارگردانی ام. نایت شیامالان و بررسی آثار او
چه خوشتان بیاید چه نه، سبک “ام. نایت شیامالان” ارزش بررسی کردن را دارد. او همه نوع فیلمی ساخته است: فیلمهایی که در سراسر جهان مورد علاقه بینندگان قرار گرفت، فیلمهایی که به طور جهانی مورد تنفر بینندگان قرار گرفت، و چند فیلمی که نظرات متفاوتی دریافت کرد.
اما قبل از اینکه شیامالان به کیسه بوکس اینترنتی افراد تبدیل شود، و مدام نظرات منفی آنها را دریافت کند، شاهکارهای مهیج و دلگرم کنندهای میساخت. اگر هرگز به چنین موفقیتی دست نمییافت، شاید رسیدن به چنین جایگاهی آنقدر مورد توجه قرار نمیگرفت.
بنابراین، چه چیزی باعث شد بهترین فیلم شیامالان تا این اندازه ارزشمند شود؟
در این پست میخواهیم بر تکنیکها و استراتژیهایی اشاره کنیم که شیامالان در آنها تبحر داشت. ممکن است اینترنت به اعتبار شیامالان صدمه جبران ناپذیری وارد کرده باشد، اما ما اینجاییم تا آن را از نو بسازیم. با پروشات همراه باشید.
فهرست موضوعات
- خود او، داستانهایش، و چگونگی پایان یافتن حرفهاش
- “ام. نایت شیامالان” که بود؟
- پایان حیرت آور در برابر پایان پیچیده
- تکامل پیچیدگی طرحهای شیامالان
- فیلمبرداری
- روایت داستانی چند ترازی در “بانوی در آب”
- قاب بندی و حرکت دوربین در “حس ششم”
- طراحی محصول
- طراحی موضوعی در “شکافته”
- رنگ در “شکست ناپذیر”
- ویرایش
- برداشت واحد در “آخرین بادافزار”
- تعلیق برداشت واحد در “نشانهها”
- صدا و موسیقی
- طراحی فاعلی صدا در “روستا”
- موسیقی وابسته به شخصیت در “گلس”
خود او، داستانهایش، و چگونگی پایان یافتن حرفهاش
“ام. نایت شیامالان” کیست؟
“موناج نایت شیامالان” در پودوچری، هند به دنیا آمد، و در حومهٔ فیلادلفیا بزرگ شد. ارتباطش با پنیسلوانیا مشخصاً بخاطر کار او میباشد.
اولین و دومین فیلم او منتشر شده و به پایان رسیدند، اما این سومین اثر او بود که توجه جهان را به خود جلب کرد. “حس ششم” (The Sixth Sense) موفقیت بزرگی بوده و باعث شد شیامالان در معرض دید قرار بگیرد. این فیلم فروش زیادی داشت، و در اسکار نامزد جوایز زیادی شد، از جمله بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردان و بهترین تصویربرداری.
میتوان گفت از همان لحظه او به راه جستجوی موفقیت پا گذاشته، و تا به الان هنوز هم به دنبال آن میباشد.
پایان حیرت آور در برابر پایان پیچیده
موفقیت “حس ششم” با پایان پیچیدهاش ارتباط مستقیمی دارد. بسیاری از فیلمسازان از جمله خود شیامالان سعی کردند این تجربه را بار دیگر تکرار کنند، اما هیچکدام حتی به آن نزدیک هم نشدند.
اگر عقیده دارید پایانی پیچیده بسازید، باید از راهنماییهایی استفاده کنید. در ابتدا باید تفاوت بین یک “پایان حیرت آور” با یک “پایان پیچیده” را درک کنید.
پایان حیرت آور شامل هر چیز شوکه کننده و غیرمنتظرهای است که داستان را به مسیر اصلی برساند. که میتواند کشتن یکی از شخصیتهای اصلی در لحظه پایانی و یا برملا کردن یک راز بزرگ باشد.
این پایانها ذاتاً اشتباه نیستند، اما نمیتوانند تجربه خالصی که یک پایان پیچیده فراهم میآورد را در بر داشته باشند.
پایان پیچیده نیز شوک برانگیز است اما تفاوت کلیدی آن این است: راز مورد نظر تمام مدت جلوی چشمتان میباشد.
پایان حیرت آور از رازی پرده بر میدارد که بیننده هرگز به خودی خود نمیتوانست به آن پی ببرد. پایان پیچیده در لفافه سادگی پنهان میشود. ساخت چنین چیزی به طبع دشوارتر است، اما در عین حال عمق رضایت بینندگان را دو برابر میکند.
تکامل پیچیدگی طرحهای شیامالان
پیچیدگی داستان شیامالان برای او، هم نوعی نعمت و هم نوعی نفرین محسوب میشود. این فیلم او را به اوج رسانید، اما به نظر میرسد که در بیشتر فیلمهای بعد از آن در تلاش بود که جادوی این اثر را بار دیگر تکرار کند.
چرا موفق نشد این کار را بکند؟ آیا این موضوع تصادفی است؟
مشکلی که شیالامان با آن روبرو شد این بود که بینندگان در همه فیلمهایش از این موضوع آگاه بودند. ما از تمام ترفندها باخبریم و حالا از تماشاگران گذشته، به محققان زمان حال تکامل یافتهایم.
شیامالان برای مبارزه با این موضوع، برای هر فیلم، پیچیدگیهای متفاوتی را در نظر میگرفت. در “شکست ناپذیر” (Unbreakable) از پایان حیرت آور استفاده کرد. در آنجا ما به رازی پی میبریم که امکان نداشت بتوانیم آن را حدس بزنیم.
در “نشانهها” (Signs) به خودی خود پیچیدگی خاصی وجود نداشت، بلکه مجموعهای از اتفاقات بود (که میتوان آن را الهی نامید) که به موفقیت کامل کاراکتر منجر شد. در “روستا” (The Village) دو موضوع پیچیده وجود دارد. شاید شیامالان فکر کرد دو برابر کردن پیچیدگی میتواند مؤثر باشد، اما در آخر با پایانی حیرت آور و کتابی روبرو شدیم.
اگر میخواهید داستان “حس ششم” را بخوایند، در اینجا نمایشنامه شیامالان را برایتان بارگذاری کردهایم که میتوانید از آن استفاده کنید.
در “حس ششم” موردی خاص وجود دارد که ممکن است دیگر هرگز امکان رسیدن به آن وجود نداشته باشد. شیامالان دیگر از استفاده از طرحهای پیچیده بیش از حد دست کشیده که این واقعاً خوب است. قطعاً ارزش او به عنوان یک فیلمساز چیزی فراتر از پایان پیچیده آثار اوست.
فیلمبرداری
روایت داستانی چند ترازی در “بانوی در آب”
شیالامان در داستان گویی در میان قاب دوربین فوق العاده است. یکی از نشانههای او استفاده از پیش نما، میان نما و پس زمینه در ساخت داستانهای چند لایهای است.
در “بانوی در آب” (Lady in the Water) چندین نمونه از این استراتژی را شاهد هستیم. در اولین تصویر، کلوز آپ “کلیولند” (پاول جیاماتی) را مشاهده میکنیم که سعی دارد حشرهای را در زیر سینک بکشد. پشت سر او خانوادهاش را میبینیم که اسلحه به دست وحشت کردهاند.
“ام. نایت شیالامان” این صحنه را در یک دقیقه و بیست و سه ثانیه ضبط کرد.
این صحنه به مقصود کمدی بودن ضبط شد، اما مزیت این نوع فیلمبرداری کاملاً مشخص است. اجازه میدهد شوخ طبعی کلیولند در کشتن حشره کار خود را بکند.
این شوخ طبعی با فریادهای خواهرانش در پشت سر او پشتیبانی میشود. نیازی نیست در میانه این صحنه کات بدهیم چرا که دو داستان را به طور همزمان روایت میکنیم– یکی در پیش نما و دیگری در پس زمینه.
چند صحنه بعد بار دیگر شاهد ترفند پیش نما و پس زمینه خواهیم بود، اما این بار به جای کمدی برای تعلیق از آن استفاده میشود.
کیلولند پس از ساعتها وقت گذرانی در استخر به بیرون کشیده میشود. او چراغ قوه در دست به بیرون میرود تا همه جا را بررسی کند.
این برداشت به مدت یک دقیقه و شش ثاینه طول میکشد در حالی که ما چند برداشت با اندازههای مختلف و یک حرکت از دوربین را مشاهده میکنیم.
در اولین صحنه، کلیولند در یک تصویر بزرگ پیش نمایی حضور دارد، و گاها با استفاده از چراغ قوهاش زمین را بررسی میکند. او یک گردنبند را روی صندلی راحتی پرت میکند، و به پس زمینه میرود.
سپس دوربین گردنبند را نشان میدهد. زمانی که گردنبند در پیش نما قاب بندی میشود، دوربین بر جسمی که از استخر جهش میکند و آن را بر دارد، تمرکز میکند.
کلیولند در پس زمینه در نمایی بسیط ایستاده، و دوربین به آرامی به سمت او میرود. او در نمایی متوسط در لبه استخر میایستد، و به آرامی به آب نزدیک میشود.
مدت برداشت، به ایجاد تعلیق کمک میکند، اما قاب بندی مجدد به طور دائمی بدون کات کردن چشمانتان را جذب خود میکند. کلیولند در نماهای بسیط به طرزی آسیب پذیر و احاطه شده در تاریکی فضای باز اطرافش نگه داشته میشود. سپس بالاخره نزدیک شده، و با بی میلی وارد استخر میشود، تمرکز بر روی حالت وحشت زده اوست.
با دسترسی به چند ترازی بودن در فضایی سه بعدی، میتوانید چند داستان را در یک برداشت روایت کنید. این روش به شما اجازه میدهد برداشتهای طولانیتری داشته باشید، و همچنین عناصری مانند کمدی و تعلیق را میسازد.
داستان سرایی اقتصادی به این شکل است.
قاب بندی و حرکت دوربین در “حس ششم”
در زبان فیلم، کلوز آپ هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ احساسی ما را به کاراکتر نزدیک میکند. معکوس آن هم درست میباشد: هر چه از آنها دورتر باشیم، ارتباط کمتری با آنها برقرار میکنیم.
در “حس ششم”، شیامالان در صحنهای درباره ارتباط و عدم داشتن ارتباط، از این مفهوم استفاده میکند.
“مالکوم کرو” (بروس ویلیس) روانشناسی است که سعی دارد به بیمار خود “کول” نزدیک شود. از او میخواد تا بازی حدس زدن را انجام دهد: با هر جواب درست، کول باید یک قدم به او نزدیک شود. هر سؤال اشتباه یعنی کول باید یک قدم دور شود.
این بازی باعث میشود دو کاراکتر ما از لحاظ فیزیکی به یکدیگر نزدیک شوند. بزرگسالانی که در حال تماشای این فیلم هستند، سریعاً به استراتژی کرو پی میبرند.
اما شیامالان چطور از از زبان فیلم استفاده میکند، تا از این ایده فراتر برود؟ در اینجا لیستی از برداشتها را تهیه کردهایم که میتوانید در آن پیشرفت و انحراف را مشاهده کنید.
در آغاز صحنه، کول در نمای بسیط و نمای متوسط دیده میشود. مالکوم سه سؤال اول را درست حدس میزند، و کول سه قدم جلو میرود. با هر قدم جدید قابی با اندازه جدید ایجاد میشود.
این روند کول را از نمای دور به کلوز آپ متوسط میرساند. برای مالکوم هم پیشرفت مشابهی را در اندازه نما مشاهده میکنیم. تصویر او از نمای بسیط متوسط به کلوز آپ متوسط تغییر میکند.
اما بعد مالکوم چهار سؤال بعدی را پشت هم اشتباه جواب میدهد، و کول به جای اولیه خود باز میگردد.
نه تنها اندازه نما کوچکتر میشود، بلکه شیامالان حرکتی در راستای دوربین نیز به آن اضافه میکند. هر زمان کول یک قدم به عقب بر میدارد، پس از عکس العمل مالکوم دوربین را از او دور میکنیم.
روند از دست دادن جایگاه، به طرز چشمگیری برای مالکوم قویتر است. او عقیده داشت که بازی را برنده خواهد شد، و وقتی شکست میخورد، ما شکست او را از طریق حرکت دوربین احساس میکنیم.
هسته نمایشی کار، چیزی است که باعث شد “حس ششم” بهترین اثر شیالامان باشد.
طراحی محصول
طراحی موضوعی در “شکافته”
“شکافته” (Split) درباره شخصیتی به نام “کوین وندل کرامب” و 23 شخصیت دیگری است که در ذهن او زندگی میکنند. “جیمز مک آووی” در نقش کرامب اجرایی فوق العاده از خود به تصویر میکشد.
وقتی او روی صحنه است، نمیتوانید چشمانتان را از او بردارید.
اگر خواستید، به پیچیدگی نهان مکانی که او قربانیانش را در آن نگه میدارد، نگاهی بیندازید. ما چه میبینیم و چطور آن فضاها به پیشرفت کاراکتر او کمک میکنند؟ زمانیکه “کیسی”، “کلیر” و “ماریسا” ربوده میشوند، در اتاقی بسیار عجیب زندانی میشوند. ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر نرسد، اما بهتر است دوباره نگاه کنید.
هر دیوار با مادهای متفاوت ساخته شده است.
دیوار پشتی و کناری سنگی است و سیمانی هستند. سمت دیگر دیوار و سقف نرم و گچی هستند. دستشویی از کاشی سفید دست نخورده پوشیده شده، و دیوار جلویی از چوب تختهای ساخته شده است.
طراحی این اتاق با مواد مختلف راهی هوشمندانه برای ارتباط برقرار کردن با کاراکتر است.
همانطور که اشاره کردیم، کرامب چندین شخصیت متفاوت دارد. او از پسری 9 ساله که نوک زبانی صحبت میکند، به یک زن بریتانیایی با وقار تبدیل شده و سپس به مردی اهل ساحل شرقی تغییر مییابد.
اگر از شما خواسته میشد اتاقی بسازید که نشان دهنده شخصیت این کاراکتر باشد، چه ایدهای به ذهنتان میآمد؟
نیازی نیست از 24 ماده مختلف در دیوار استفاده کنیم تا به تمام شخصیتهای فرد اشاره کنیم. با این کار توجهات را به آن جلب میکنیم. طرحی که در این فیلم شاهد آن بودیم، سادهتر، تمیزتر و ظریفتر بوده است.
رنگ در “شکست ناپذیر”
فیلمی ابرقهرمانی که “واقع گرایانه” است. کمی ضد و نقیض به نظر میآید، اینطور نیست؟ اما شیامالان به همین ایده میپردازد.
“شکست ناپذیر” (Unbreakable) فیلمی درام با رگههای ابرقهرمانی است. کاراکترها معقول هستند، و داستان خانوادگیای که در مرکز آن وجود دارد به هیچ وجه نادیده گرفته نمیشود.
خب، چطور میتوان فیلمی ابرقهرمانی برای دنیای واقعی ساخت؟ هیچ صحنه اکشن دارای جلوههای ویژه در آن وجود ندارد. فقط یک صحنه مبارزه واقعی وجود دارد، که تا حد امکان در کمترین حد قرار دارد.
رنگ، بخش اصلی کتابهای کمیک است، در درجه اول درست همان زمانی که آن رنگها با ابرقهرمانان و تبهکاران مرتبط میشوند. تصور کنید اگر لباس سوپرمن قرمز و آبی کمرنگ میبود، چقدر از شکوه آن کاسته میشد.
رنگهایی که در “شکست ناپذیر” با قهرمان و تبهکار داستانمان مرتبط است، همگی تا اندازه نامرئی بودن، ظریف هستند.
“دیوید دان” سبز است. از کمدهایش در محل کار گرفته تا یونیفرم نگهبانی که بر تن دارد. کت بارانی او که لباس اصلیش محسوب میشود به رنگ سبز بسیار تیره است.
“الایژا پرایس” بنفش است. برخلاف رنگ مخفی دیوید، الایژا برجستهتر است. لباسش، کاغذ کادوی روی هدیهاش، و حتی سکون او در هنگام صحبت با دیوید، همگی به رنگ بنفش برجسته میباشند.
سبز و بنفش در واقع ضد همدیگر نیستند، اما به اندازه کافی به هم نزدیک هستند. از همین رنگها متوجه میشویم این دو مرد رقیب یکدیگرند.
به مجموعه عکسهایی که از “شکست ناپذیر” تهیه کردهایم توجه کنید، و ببینید چگونه رنگ با کاراکترها مرتبط است.
همچنین زمانی که دیوید به قدرتهای خود پی میبرد نیز رنگهای سبکی شده مورد استفاده قرار گرفتهاند. وقتی کسی را لمس میکند، به گذشته بازمیگردیم، و کارهای اشتباه آنها را میبینیم. در این سکانسها، تمام رنگهای استفاده شده به سیاه وسفید نزدیک هستند، به غیر از لباس خود کاراکترها.
از لحاظ بصری، طراحی گسترده رنگها زاویه دید انتزاعی دیوید را به ما نشان میدهد. ما متوجه میشویم که چیزی که در حال تماشای آن هستیم، در واقع صد در صد درست نیست. این “قدرت” به کتابهای کمیک شباهت دارد.
شیامالان در تمام فیلمهای خود به طور فکر شده و نمایشی از رنگها استفاده میکند. وقتی به فکر طراحی پروژه بعدیتان بودید، به این فکر کنید که کدام لایه از رنگهای عمیق کاراکترها، موضوع و داستان را بهتر کند.
ویرایش
برداشت واحد در “آخرین بادافزار”
شیامالان در فیلمهایش، از ضبط برداشتهای طولانی ترسی ندارد. برای ایجاد تعلیق، برداشت طولانی امری ضروری است.
وقتی بتوانید یک برداشت را از طریق حرکت دوربین و تنظیم بازیگران طراحی و کنترل کنید، به ویرایش نیاز چندانی نخواهید داشت. به عنوان مثالی از توانایی شیامالان بدون استفاده از ویرایش، بیایید “آخرین بادافزار” (The Last Airbender) را بررسی کنیم.
میخواهیم به یک برداشت خاص از این فیلم نگاهی بیندازیم. این اولین قطعه اکشن این فیلم است که میتوانید در پایین آن را تماشا کنید.
این برداشت به مدت یک دقیقه و چهل و هشت ثانیه ادامه مییابد. در ابتدا حدود 2 ثانیه از آن کات شد، اما یک تک برداشت از صحنهای اکشن است.
این زمان برای هر برداشتی طولانی است، چه برسد به یک صحنه اکشن کامل.
این صحنه اکشن برای سادگی آن عرضه شده، و این امر به دوربین اجازه میدهد فعالتر باشد. به دلیل وجود جلوههای ویژه در صحنه، تک برداشت به چشم بیننده اجازه “نفس کشیدن” میدهد.
ما جغرافیای صحنه خود را استوار نگاه میداریم، و هر صحنه اکشن لحظه مربوط به خود را دارد. همچنین مبارزهای که به خوبی طراحی شده باشد، حس خوبی منتقل میکند. تصویر بی وقفه مبارزه باعث میشود بیشتر به رقصی زیبا شبیه باشد.
یکی دیگر از مزایای ساخت چنین صحنهای در یک برداشت، کار گروهی آن است. “آنگ”، “کاتارا” و “سوکا” تازه در ابتدای کارشان هستند. وقتی آنها را در یک قاب مشاهده میکنیم که با یکدیگر همکاری میکنند، پیوندی آغاز میشود.
صحنههای اکشن در فیلمهای شیامالان نقش بزرگی ندارند، اما شاید مثالهایی از این قبیل نشان دهند که امکانش هم وجود دارد.
صحنه تک برداشتی اکشن برای هر فیلمسازی یک لحظه دلاورانه محسوب میشود.
و وقتی به درستی انجام شود، به کاراکترهایی که اگر به صورت سنتی ویرایش میشدند، ناپدید میشدند، کمک میکند.
تعلیق برداشت واحد در “نشانهها”
در “نشانهها” صحنههای دارای تعلیق زیادی وجود دارد. زمانی که “گراهام” (مل گیبسون) در شب به مزرعه ذرت سر میزند. در زریرزمین زمانی که برقها خاموش میشوند. یا روبرو شدن گراهام با یک چاقوی قصابی در آشپزخانه.
اما یک صحنه دیگر در بخش پایانی وجود دارد که دارای تعلیق است. زمانی که خانواده با فکر اینکه بحران به پایان رسیده، از زیرزمین بیرون میآیند. پس از اینکه “مریل” (واکین فینیکس) تأیید میکند که همه جا امن است، گراهام “مورگان” (روی چالکین) را تا کاناپه همراهی میکند.
سپس “بو” (ابیگل برسلین) مانند افراد تلویزیونی شروع به رقصیدن میکند. گراهام میرود تا تلویزیون را به اتاق پذیرایی بیاورد، و سپس با نمایی کلوزآپ روبرو میشویم که در آن یک فضایی پشت سر او ایستاده است.
تمام اینها در یک برداشت یک دقیقه و بیست ثانیهای به انجام میرسند.
تعلیق این صحنه از تناقض بین اکشن و نحوه ویرایش به دست آمده است. کاراکترها بالاخره به آرامش رسیدهاند، و بو در حال رقصیدن است که تمام اینها حالتی آرام و سبکسرانه را به صحنه القا میکنند.
همه چیز درست میشود.
به غیر از آن برداشت طولانی که همه چیز را کش میدهد و ما هم دلیل آن را نمیدانیم. یک چیزی درست نیست، حتی اگر هم کاراکترها چنین حسی نداشته باشند، باز هم همینگونه است. ما ناخوادآگاه درک میکنیم که کابوس این خانواده هنوز به پایان نرسیده است.
و زمانی که برداشت با ظاهر شدن یک آدم فضایی در پشت سر گراهام، به پایان میرسد، شک ما به یقین تبدیل میشود.
درسی که از اینجا یاد میگیریم این است که با یک برداشت طولانی میتوان تعلیق را القا کرد، حتی وقتی که کاراکترها متوجه آن نمیشوند. تناقض بین اتفاق روی صحنه و حضور طولانی آن شک و شبهه را ایجاد میکند.
برای نشان دادن تعلیق از هیچگونه موسیقی خاصی استفاده نشده، نورپردازی کمی تیره اما معمولیست. تنها چیزی که باعث وجود وحشت میشود، کمبود ویرایش است.
در بخش بعد، با صحنهای روبرو میشوید که به نظر امن است، اما در لحظه بعد ناگهان پرتنش میشود، آن را برداشتی طولانی در نظر بگیرید. این برداشت بینندگان را اماده میکند تا ناخودآگاه ترسی که ناگهان با آن مواجه میشوند را از قبل مقدور شده بدانند.
صدا و موسیقی
طراحی فاعلی صدا در “روستا”
صدا یکی از بهترین روشهایی است که میتوان با آن به ذهن کاراکتر نفوذ کرد. طراحی فاعلی صدا میتواند از تصویربرداری فاعلی تاثیرگذارتر است.
هدف یک تکنیک ذهنی آن است که به بیننده کمک کند تا کاراکتر را تشخیص دهد. دیدن چیزی که کاراکتر میبیند، شنیدن چیزی که او میشود، حتی برای مدتی کوتاه باعث میشود به روشی کاملاً جدید با او ارتباط برقرار کنیم.
شیامالان در “روستا” از طراحی فاعلی صدا استفاده میکند تا ما را به ذهن کاراکتر اصلی “آیوی” وارد کند.
در واقع او نیمه نابیناست، و فقط میتواند اشکال و رنگها را به صورت مبهم ببیند.
برای آیوی، و هر فردی که از لحاظ بینایی مشکلی دارد، توانایی شنیداری افزایش مییابد. در طول فیلم، چیزهای کمی هستند که فقط آیوی آنها را میشنود، و کس دیگری قادر به شنیدن آنها نیست. در روز عروسی خواهرش، او صدای گریه پسر را از همه زودتر میشنود.
نشانهای که از توانایی او داریم، تغییر طراحی صداست. صداهای خارجی اتاق مانند موسیقی، رقص و خنده تا حد پایین کم شده. در همان زمان صدایی جدید میشنویم: زمزمهای هارمونیک مانند طنین صدای یک زنگوله بزرگ.
به علاوه، طراحی فاعلی صدا راه خوبی برای ساخت تعلیق است. زمانی که آیوی به شهر سفر میکند تا دارو بگیرد، موجودی فراطبیعی او را تعقیب میکند. صحنه از جایی شروع میشود که عصای مخصوص آیوی میشکند. او شکستن عصایش را متوجه میشود، و راه را با نصف دیگر آن ادامه میدهد. سپس صدای ضربه زدن عصای دیگری به زمین که به صدای عصای او شبیه است از کنارش به گوش میرسد.
این صحنه را در اینجا تماشا کنید:
صدا پخش میشود و ما بار دیگر به منظر صوتی او وارد میشویم. زمانیکه آیوی به سمت صدا برمیگردد صدای هارمونیک زنگوله دوباره آغاز میشود. ما نیز درست مانند آیوی با دقت هر چه تمامتر گوش میکنیم تا هر چه میتوانیم را بشنویم.
وقتی آیوی شروع به دویدن میکند، چارهای ندارد جز اینکه وارد بیشهای پر از درخت شود. شاخهها یکی پس از دیگری با بازویش اصابت میکنند، و همانطور که نگاه میکنیم، صدای درد او را نیز میشنویم. صدای نفس کشیدنش هم بسیار بلند است.
این برداشت به صورت نمای سربالا گرفته شده، و ما تقریباً چیزی نمیبینیم، درست مثل آیوی. ناتوانی ما در دیدن و امکان شنیدن همه چیز باعث میشود دقیقاً درموقعیت آیوی قرار بگیریم. همین موضوع تعلیق را به جای تصویر، از طریق صدا اعمال میکند.
موسیقی وابسته به شخصیت در “شیشه”
در سه گانه “شکست ناپذیر” شیامالان، سه شخصیت اصلی با رنگ ارتباط زیادی دارند.
سبز، بنفش و زرد رنگهای مخصوص این شخصیتها هستند.
اما شیامالان از موسیقی نیز استفاده میکند تا کاراکترهایش را عرضه کند. به طور به خصوص، کوین وندل کرامب موسیقی تکه تکه شده، و پرمعنایی برای خود دارد. صفت انتزاعی موسیقی، مستقیماً به چند شخصیتی بودن او مرتبط است. فیلمهای شیامالان تیتراژهای ابتدایی خاصی دارند که موسیقی آن بیننده را برای آغاز فیلم آماده میکند. “گلس” هم از این قاعده مستثنا نیست.
در تیتراژ آغازین “شیشه” موسیقیای با ریتم قوی و رسا به همراه صدایی ناهمگون و بلند از ویالون را میشنویم. این آهنگ، نامنظم و وحشت آور است، درست مانند ذهن تکه تکه شدهٔ کرامب. برای مثال، شخصیت “هیولا” موسیقی متن خشن و سادهای دارد.
اینجا به کل موسیقی متن گوش کنید:
این یک رسم سنتی است که هیولاها با نشانههای آهنگی هماهنگ شوند. موسیقیهای مربوط به “جنگیر” (The Exorcist)، “هالووین” (Halloween) یا “آروارهها” (Jaws) باعث میشود سریعاً تصویر، حضور، و خطر تمام آن جانوران را به یاد بیاوردید.
هممین موضوع نیز به همراه پیچیدگیهای جزیی برای هیولا صدق میکند. ما صداهای با فرکانس پایین زیادی از غرش یک هیولا را میشنویم که زیاد هم به موسیقی شبیه نیست.
مرز بین موسیقی و صداگذاری محو میباشد.
نمیتوانیم صد در صد مطمئن باشیم که چیزی که میشنویم صدای آرام بیس است یا غرش خود هیولا. در هر صورت، صدای ساخته شده عالی است و به اجرای فوق العاده مک آووی وزن میبخشد.
وقتی در حال تصمیم گیری درباره موسیقی متن فیلم خود بودید، میتوانید خظ بین موسیقی و خود کاراکتر را محو کنید؟ کاری کنید بینندگان به حدس زدن ادامه دهند اینگونه میتوانید حس تخیل آنها را پرورش دهید. اینکا باعث میشود انها متمرکز، کنجکاو و مضطرب شوند.
امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!
دیدگاهها