معرفی و رده بندی تمام 10 فیلم دیوید لینچ از بدترین تا بهترین

احتمالا این واقعیت که دیوید لینچ پیش از وورد به عرصه فیلمسازی یک نقاش بود، دلیل کافی برای نساختن فیلم های معمولی است. زیرا برخلاف سینما، نقاشی هرگز پاسخ واضحی در اختیار بیننده قرار نمی دهد. نقاشی یک اثر جادویی است که پاسخ های متفاوت ارائه داده و هر کدام شان می توانند صحیح یا اشتباه باشند.  بنابراین دیوید لینچ فعالیت سینمایی خود را بر پایه این فلسفه هنری بنا نمود. او که به عنوان پدر سورئالیسم مدرن شناخته میشود، یکی از فیلمسازانی است که عناصر موضوعی تاریک را به مضامین درخشان بدل کرده و بیننده را که نمی داند بخندد یا بگرید، به حال خود می گذارد. او سپس با شخصیت های عجیب، تصاویر بدیع و نمادگرایی، بیننده را شوکه می کند و نمایی از یک جامعه معاصر را نشان می دهد. در اینجا می خواهیم فهرستی از برترین آثار دیوید لینچ را به شما معرفی کنیم. با پروشات همراه باشید.


10. تل ماسه – Dune – 1984

دیوید لینچ پس از موفقیت فیلم های “کله پاک کن” و “مرد فیل نما”، تصمیم گرفت شاهکار علمی تخیلی فرانک هربرت، پروژه ای که در تاریخ سینما بارها به تعویق افتاده و از این دست به آن دست افتاده بود، را عملی کند. بنابراین فیلم “تل ماسه” را خلق کرد، یک داستان سورئال که با منبع اولیه شباهتی ندارد. در حقیقت لینچ نسخه پایانی را ویرایش نکرده بود و استودیو این کار را انجام داد تا فیلم مصرفی تر شود. او هم این فیلم را رد کرد و از صحبت درباره آن خودداری نمود.


9. توئین پیکس: با من بر آتش برو – Twin Peaks: Fire Walk with Me – 1992

زمانی که برنامه تلویزیونی توئین پیکس به پایان رسید در اذهان مخاطبین سوالاتی را ایجاد نمود که بدون پاسخ ماند و به همین دلیل مخاطبین منتظر اکران این فیلم بودند تا به پاسخ سوالات خود دست یابند. اما از آنجاییکه این فیلم لینچی ترین فیلم دیوید لینچ است، در کنار پاسخ به آن سوالات، سوالات دیگری را هم ایجاد کرد که بر جذابیت داستان افزود. گرچه این فیلم با تحسین منتقدین آمریکایی مواجه نشد اما با وجود تحسین منتقدین اروپایی در فستیوال کن سروصدا به پا کرد. اما رفته رفته جلوه این فیلم بیشتر شده و بسیاری آن را یک اثر هنری و حتی بهترین اثر می دانند.


8. از ته دل وحشی – Wild at Heart – 1990

درحالی که منتقدین آمریکایی نمی توانستند علاقه لینچ به طنز تلخ و تصاویر سورئال را هضم کنند، فستیوال کن سال 1990 جایزه نخل طلای خود را به این فیلم واگذار نمود. یکی از معدود فیلم های لینچ با روایت خطی، درباره دو عاشق به نام سیلور و لولا که از دست مادر شرور لولا فرار می کنند. از آنجاییکه در این فیلم صحنه های ناراحت کننده ای وجود دارد که نمی دانیم باید بخندیم یا بگرییم، بنابراین تماشای آن دشوار است. لینچ با الهام از “بدلندز” (The Badlands) ترنس مالیک، سفر جاده ای دو عاشق را با عناصر نمادگرایانه و تخیلی ادغام نموده و یک اثر کلاسیک به وجود می آورد. اگر این موارد راضی تان نکرده باید بدانید که یکی از بهترین اجراهای نیکلاس کیج در این فیلم دیده شد.


7. مرد فیل نما – The Elephant Man – 1980

لینچ در این فیلم به سراغ زندگی نامه جان مریک ویکتوریایی رفته، یک مرد فیل نما که با ظاهر ترسناک خود بازیگر سیرک شده بود و با حمایت دکتر فردریک تروس به آرامش رسید. گرچه شاید انتخاب چنین موضوعی از لینچ انتظار نرود اما او توانسته به زیبایی داستان مرد بیچاره ای را نشان دهد که در زندگی می خواهد تنها مورد احترام، توجه و عشق قرار بگیرد و بنابراین یک فیلم سورئال نمایشی- وحشت پدید می آید. اجرای بازیگران، آنتونی هاپکینز، جان هرت و آن بنکرافت، این اثر را به یک اثر احساسی تبدیل نمود. گرچه این فیلم از برخی از کلیشه های آثار زندگی نامه ای رنج می برد اما عناصر غنی احساسی آن این اثر را به یک اثر بدیع تبدیل می کند.


6. بزرگراه گمشده – Lost Highway – 1997

یکی دیگر از فیلم های سورئال وحشت از لینچ که امروزه یک اثر کلاسیک محسوب شده و به دلیل شخصیت مرد عجیب رابرت بلیک به یاد آورده می شود. یک فیلم رازآلود نئو نوآر، درباره مردی که به قتل همسرش متهم شده و ناگهان در یک حقیقت موازی به فرد دیگری تبدیل می شود. این فیلم هم مانند تمام فیلم های لینچ در تماشای اول بیننده را گیج می کند، اما با تماشای دوباره و چند باره است که پوسته های سطحی را کنده و به حقیقت درونی فیلم پی می برید. لینچ از تمام عناصر فیلم های نوآر استفاده می کند، لحن تلخ، دشمن عجیب، قهرمان طلسم شده، یک زن اغواگر، و با کمک آن ها یک حلقه زمانی اگزیستانسیال و گیج کننده به وجود می آورد که راه گریزی از آن موجود نیست. یکی دیگر از فیلم های دیوید لینچ که با واکنش های مختلف مواجه شد و بیننده معاصر آن را بهتر درک می کند.


5. کله پاک کن – Eraserhead – 1977

یک فیلم کلاسیک تمام عیار که همه چیز از این فیلم آغاز شد. فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیه کننده دیوید لینچ با دریافت بورسیه از انستیتو فیلم آمریکا، که با معرفی سورئالیسم لوئیس بونوئل و سالوادور دالی در “سگ اندلسی” (Un Chien Andalou)، افق زیبایی شناسانه جدیدی را در هالیوود ایجاد کرد. این فیلم که از زندگی لینچ در فیلادلفیا و تولد دخترش جنیفر تاثیر گرفته، یک فیلم ترسناک مدینه فاسده است که زندگی کابوس وار هنری اسپنسر پس از تولد فرزند نامشروع اش را به تصویر می کشد.

این فیلم شگفت انگیز در کنار طراحی تولید، طراحی صدا و موسیقی متن خاص، یک فضای ترسناک، ناامیدکننده و مرگبار را به وجود می آورد. تصاویر شگفت انگیز و نمادگرایی سورئال، این فیلم را به یک تجربه خاص در تاریخ سینما بدل نمود. لینچ هرگز خود و مخاطبین اش را از عناصر وحشت موجود در فیلم هایش جدا نمی کند و همه ما را در منجلابی فرو می برد که در ترس و شگفتی غرق شویم، و این وجه تمایز او از سورئالیست های پیشین مانند بونوئل و فلینی است.


4. اینلند امپایر – Inland Empire – 2006

آخرین اثر مهم لینچ و عجیب ترین اثر او، یک فیلم ترسناک تجربی است که در آن شخصیت های مختلف در حقیقت های موازی مختلف گیر افتاده اند و وجه تمایز همه آن ها این است: یک زن که به دردسر افتاده. یک ادیسه سه ساعته در خودآگاه لینچ، که اگر توانایی تماشای آن را داشته باشید به رویای لینچ وارد می شوید. رویایی که شما را به رویای دیگر وارد نموده و با داستان و شخصیت های دیگر آشنا می شوید، تا جایی که کاملا در داستان غوق خواهید شد. این فیلم که توسط یک دوربین هندی کم در ویدیوی دیجیتال ضبط شد، فیلمنامه کاملی نداشت و در طی فیلمبرداری کپی فیلمنامه را آماده می کرد. این فیلم یک تجربه عجیب است که بهترین اجرای لورا درن را ارائه می دهد.


3. داستان استریت – The Straight Story – 1999

یکی از احساسی ترین و دیدنی ترین فیلم های لینچ که دست کم گرفته شده است. یک داستان زندگی نامه ای درباره یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم (الوین استریت) که برای دیدن برادرش با یک تراکتور از آیووا و ویسکانسین عبور می کند و در مسیر خود با مردم ارتباط داشته و ماجراجویی زیبایی را به وجود می آورد. گرچه داستان و ارائه آن ساده است اما لینچ این سادگی را انتخاب کرد تا در پس آن عمق و احساسات داستان را نشان دهد. این سفر تنها برای دیدن برادر نیست، بلکه سفری به زادگاه است که خاطرات کودکی و جنگ را نشان داده و تلخ ترین احساسات انسانی، غم، حسرت و دلتنگی را نمایش می دهد.

همه ما در گذشته کارهایی انجام داده ایم که بابت شان حسرت می خوریم و آن ها را در دل خود دفن می کنیم، به این امید که روزی بهبود یابند. تنها درصورتی درمان می شوید که خودتان را ببخشید. داستان این فیلم می تواند داستان هر کدام از ما باشد، هر کدام از ما می توانیم الوین باشیم و همین موضوع تاثیرگذار است. ریچارد فارنورث 79 ساله با اجرای زیبای خود الوین را زنده می کند و عواطف بیننده را برمی انگیزد.


2. مخمل آبی – Blue Velvet

نمی توانید به این فیلم فکر کنید درباره موسیقی زیبای مخمل آبی از بابی وینتون فکر نکنید. یکی از بهترین فیلم های دهه 80 و اولین موفقیت لینچ در جمع منتقدین، که یک اثر هنری تحسین برانگیز است. این فیلم به عنوان یکی از بهترین تریلرهای روان شناسانه تاریخ سینما، به داستان جفری بیمونت و تحقیقات او درباره یک گوش یافت شده می پردازد. لینچ به زیبایی داستان زندگی یک شهر کوچک را نشان می دهد که با وجود عناصر سورئال وحشت یک اثر نئو نوآر محسوب می شود. او با وجود کنار زدن چهره زیبای این شهر کوچک، زشتی های پنهان آنجا را نشان می دهد. در ابتدای فیلم با شنیدن موسیقی او ملودرام آن فریب می خورید و رفته رفته با حقیقت پنهان آن آشنا می شوید.

شاید به ندرت یک فیلم ببینیم که تا این اندازه به اخلاقیات پشت پا بزند (زیرا حتی فیلم “سالو” (Salo) از پازولینی یا “بازی های مسخره” (Funny Games) از هانکه نیز یک زیربنای اخلاقی دارند)، اما این فیلم آنچنان عاری از اخلاقیات است که بیننده را مسحور می کند. فرانک بوث، ویلن این فیلم، یکی از برترین ویلن های تاریخ سینماست که به روان تان وارد شده و آن را از هم می پاشد. مخمل آبی شاهکار سینمای آمریکاست، یک رویای سینمایی که تا مدت ها پس از تماشای آن در ذهن تان خواهد ماند.


1. جاده مالهالند – Mulholland Drive – 2001

یک تریلر روان شناسانه در سال 2001 که در فستیوال کن اکران شد و با اکران در فستیوال های دیگر یا اشتیاق مخاطب را برانگیخت یا تنفر او را. که بخشی از آن به دلیل استفاده لینچ از عناصر سورئال، تخیلی، جادویی  و عمیق است که باعث می شود در تماشای نخست، فیلم را درک نکنید. داستان آن ساده است: یک زن جوان برای بازی در هالیوود به این شهر آمده و سپس باید به یک زن که دچار فراموشی شده کمک کند تا هویت اش را بازیابد. اما رفته رفته با تماشای فیلم با رخدادهایی رو به رو می شویم که سرانجام اوج داستان شوکه تان می کند.

بسیاری از مردم به دلیل داستان معماگونه و رازآلود این فیلم به آن علاقه دارند و هنوز منتقدین و نظریه پردازان بسیاری درباره سوالات ناتمام این فیلم صحبت می کنند. این فیلم دروازه ورود لینچ به ذهن و روان انسان است. با تغییر هویت ها و مواجه شدن با شخصیت های زنی که در تلاش برای یافتن هویت خود هستند، به شوک دچار می شویم. مضامین این فیلم تاحدی با فیلم “سانست بلوار” (Sunset Boulevard) بیلی وایدلر که فیلم مورد علاقه لینچ است، نزدیک بوده و هر دو فیلم یک نمای نگران کننده از صنعت سینما، تلاش بازیگران برای موفقیت و کنار زدن محدودیت های تخیل را نشان می دهند.

اما این فیلم فراتر از هر چیز خود سینماست و نشان می دهد هنر و سینما می تواند چقدر فریبنده باشد. سینما باعث می شود شخصیت هایی را دوست بداریم، برایشان اشک بریزیم و بخندیم، که وجود خارجی ندارند. چرا؟ چرا سینما مجبورمان می کند همه چیز را باور کنیم؟ زیرا هنر و سینما همین است، اجبار ما به باور کردن. هنرمند همین کار را انجام می دهد، او مخاطب را فریب داده، احساسات ما را دستخوش تغییر کرده و وادارمان می کند تا به اثرش واکنش نشان دهیم. و لینچ در “جاده مالهالند” از این تاثیر استفاده می کند تا برای فیلم خود فضای جالبی مهیا نماید. و زمانی که زمین زیر پایمان خالی می شود، راه به جایی نداریم زیرا می دانیم که فریب خورده ایم. اما وجه تمایز این فیلم این است که این فریب تنها به داستان محدود نمی شود، بلکه لینچ می خواهد بیننده را نسبت به فریب خوردگی آگاه کند. و با کمک صحنه Club Silencio این موضوع را به خوبی نشان می دهد.

با اطمینان می توان گفت که جاده مالهالند تاثیرگذارترین فیلم قرن جدید است که حتی اگر از آن متنفر هم باشید بازهم نمی توانید آن را فراموش کنید. مهم تر از آن اینکه جاده مالهالند نشانه نبوغ لینچ و برترین اثر اوست. همچنین با وجود اینکه نائومی واتس در این فیلم بهترین اجرای خود را ارائه می دهد اما فیلم تماما به مهارت لینچ مدیون است. او با ساختن جاده مالهالند نشان داد که بهترین فیلم ها می توانند چگونه باشند و به خوبی از پس آن برآمد.


امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. منتظر شنیدن نظراتتان هستیم!

                               

دیدگاه‌ها

بستن فرم