10 حقیقت بسیار جالب درباره چارلز داروین

چارلز داروین، پدر علم تکامل در 12 فوریه 1809 در شروزبری، انگلستان، به دنیا آمد. پدرش، رابرت داروین، یک پزشک شناخته شده با شش فرزند بود، که چارلز پنجمین آن‌ها محسوب می‌شد. هردوی والدین او از خانواده‌های شناخته شده انگلیسی بودند. مادرش از خانواده وجوودز معروف که اکنون شرکت‌های زنجیره‌ای دارند، بوده و پدربزرگش ارسموس داروین به یکی از خانواده‌های مهم انگلیسی تعلق داشت.

والدین او تابع یک فرقه مسیحی الاصل بودند که یونیتارین نام داشت و به سلطنت معتقد نبودند. مادرش سوزانا زمانی که چارلز هشت سال داشت از دنیا رفت. اگرچه بیش از یک قرن است که درباره چارلز صحبت می‌شود اما هنوز هم درباره زندگی او مسائلی وجود دارد که شاید همه ما از آن خبر نداشته باشیم. با پروشات همراه باشید.


10. در خانواده داروین ازدواج فامیلی وجود دارد

چارلز داروین پدر علم تکامل نامیده می‌شود و نظریه او تصور جهان درباره علم ژنتیک را دگرگون کرد. اما این مسئله او را کمتر از دیگران در معرض بیماری‌های ژنتیکی قرار نمی‌دهد. داروین ده فرزند داشت. هفت تن از آن‌ها که تا بزرگسالی زنده ماندند، با وجود ازدواج‌های طولانی هیچگاه صاحب فرزند نشدند.

در حقیقت، مطالعه دقیق پیشینه خانواده داروین در سال 2010 نشان داد که ازدواج خانوادگی، که ایمنی در برابر بیماری را کاهش داده و احتمال نازایی را افزایش می‌دهد، در خانواده داروین رایج بوده است. برای مثال، مادرش سوزانا، از سومین ازدواج عموزاده‌ها به دنیا آمده بود، که یکی از آن‌ها، مؤسس حقیقی تجارت افسانه‌ای سفال Wedgwood بود. احتمالاً داروین‌ها مهم‌ترین خانواده تاریخ هستند که ازدواج فامیلی در آن‌ها بسیار رواج داشته اما در هر صورت هنوز ازدواج‌های فامیلی وجود دارد که ممکن است عوارض بیشتر از این هم داشته باشند.


9. داروین در حقیقت می‌خواست کشیش شود

داروین در سال 1825 به دانشگاه ادینبرگ رفت تا در رشته پزشکی تحصیل کند اما به زودی به این نتیجه رسید که با فکر کردن به جراحی وحشت می‌کند. بنابراین دانشگاه خود را تغییر داد، به کمبریج رفت و طبق آرزوی پدرش تصمیم گرفت کشیش انگلیکان شود. او برای دریافت مدرک لیسانس باید الهیات و ریاضیات می‌خواند اما دانش او درباره الهیات اندک بود. داروین در سال 1831 از کمبریج فارغ التحصیل شد.

او طی تحصیل به تاریخ طبیعی علاقه مند شد و اشتیاق اش برای مطالعه الهیات و تبدیل شدن به یک کشیش از بین رفت. لازم به ذکر است که پدربزرگ اش اراسموس داروین هم فرضیه اولیه خود درباره تکامل را ارائه داده بود.


8. سفر معروف به بیگل

چارلز داروین در سفر بیگل در سال 1831، بدون هیچگونه آموزش درباره تاریخ طبیعی، پنج سال از عمر خود را در حال کشتی رانی در سراسر جهان، از جمله آمریکای جنوبی و جزایر آرام گذراند. طی این سفر او مشاهدات زمین شناسی و زیست شناسی بسیاری انجام داد که امروزه مشهور هستند. با بررسی این مشاهدات می‌توان به این نتیجه رسید که داروین نظریه تکامل پدرش را قلبا و ذهنا پذیرفته بود.

اگرچه بسیاری داروین را کافر می‌دانند اما او یک خداانگار بود که باور داشت خدا جهان را آفریده و سپس به حال خود گذاشته است. او حتی به عنوان یک مسیحی تا چند سال در کلیسای محلی فعالیت داشت اما در سال 1849 زمانی که خانواده‌اش یکشنبه‌ها به کلیسا می‌رفتند او به پیاده روی می‌رفت. او سپس به یک ندانم گرا تبدیل شد، اگرچه هرگز خداناباور نبود اما آفرینش کتاب مقدس را رد کرد.


7. آیا چارلز داروین سارق آثار دیگران بود؟

در قرن نوزدهم، عقایدی چون نظریه تکامل کفرآمیز تلقی شده و باعث رانده شدن از کلیسای انگلستان می‌شد. داروین این را می‌دانست بنابراین درباره نظریه‌اش چیزی نگفت و تنها آن را با دوستان نزدیکش درمیان گذاشت. اما در سال 1858 و با شنیدن اینکه آلفرد راسل والاس هم نظریه مشابهی دارد، در سال 1859 کتاب “خاستگاه گونه‌ها” را چاپ کرد. امروزه این مسئله عجیب و شک برانگیز به نظر می‌رسد. اما حقیقت این است که او تا آن زمان از فعالیت‌ها و نظریه‌های معاصران خود هم استفاده کرده بود، حتی خود آلفرد والاس.

چارلز داروین در سال 1859 پنجاه ساله بود و 18 کتاب دیگر نوشت اما همه اعضای جامعه علمی او را جدی نگرفتند. به نظر می‌رسد که او نوشتن کتابش را به تأخیر انداخت تا از اطلاعات و نظریات دیگر استفاده کند و نظریه‌اش را کامل نماید. برای مثال، در سال‌های 1930، مردی به نام پاتریک متیو درباره انتخاب طبیعی کتابی نوشت و سپس داروین انتخاب طبیعی را دلیل تکامل نامید اما هیچگاه از متیو نامی نبرد. بسیاری معتقدند داروین در بهترین حالت یک دانشمند معمولی بود و تحصیلات محدودی داشت.


6. داروینیسم براساس نژادپرستی است

براساس نظریه داروینیسم برخی از گونه‌ها نسبت به بقیه برای بقا توانایی بیشتری دارند. بنابراین برخلاف دیگران در شرایط دشوار بیشتر زنده می‌مانند. به همین دلیل به خاطر توانایی فیزیکی خود استحقاق حیات دارند. پس از مدتی از این گونه‌ها گروهی به جا می‌ماند که قابلیت‌های زیستی بالاتری دارند. بنابراین این گروه به نژاد تکامل یافته تبدیل شده و براساس “بقای گونه سازگارتر” یا “انتخاب طبیعی”، که اساس نظریه تکامل است، زنده می‌مانند.

داروین این نظریه را به انسان هم اعمال کرد و گفت نژاد سفید از بقیه برتر هستند. این باور که امروزه به نژادی نام دارد یک فلسفه اجتماعی است که با دستکاری مصنوعی، از جمله در علم ژنتیک، سعی می‌کند ویژگی‌های وراثتی سازگارتری ایجاد نماید. هدف این فلسفه ایجاد انسان‌های باهوش‌تر و سالم‌تر است تا منابع طبیعی هم نگه داشته شوند. مخالفان این نظریه نه تنها آن را غیراخلاقی بلکه غیرعلمی می‌دانند. با نگاهی به جنگ جهانی دوم و نازی‌ها، متوجه می‌شویم طرفداران داروینیسم توانسته‌اند در طی دهه‌ها این باور خود را حفظ کنند.


5. آیا نئو-داروینیسم می‌تواند نظریه تکامل را نجات دهد؟

نئو-داروینیسم تلاش طرفداران نظریه تکامل درباره معرفی چهره بهتری از داروین و آماده سازی بشر برای این نظریه است. آن‌ها می‌خواهند با این کار ادامه حیات بدون وجود قدرت ماورایی را ثابت کنند. اما مشکل اینجاست که داروینیسیم باعث شرمندگی خودشان شده است.

این نگرش داروین درباره رنگین پوستان و دیدگاه او درباره زنان که آن‌ها را از مردان کمتر می‌داند، نشان دهنده عقاید نژادپرستانه و جنسیت گرانه اوست. بنابراین نئو-داروینیسم تلاش طرفداران داروین برای ارتقای باورهای خود و دفاع از حملات آینده است.


4. آیا جهش می‌تواند نظریه ژنتیک مندل را نقض کند؟

براساس ژنتیک مندل، حیات نباید و نمی‌تواند در طول زمان تغییر کند، بنابراین جهش‌های ژنتیکی مضر است. داروینیسم دقیقاً مخالف آن است زیرا معتقدند جهش ژنتیکی لازم بوده و به بقا منجر می‌شود. گرگور مندل، پدر علم ژنتیک، معاصر داروین بود. او همچنین به علم ژنتیک کاملاً تسلط داشت درصورتی که داروین دراین باره اطلاعی نداشت و طرفداران او می‌خواهند آن را در نظریه داروین جای دهند. بنابراین نئو-داروینیسم ایجاد شده است.

این باور همانند این است که اگر در یک انبار هواپیماهای اسقاط چندین بار طوفان بیاید، می‌تواند یک ماشین پرواز کارامد بسازد. درحالی که همه‌مان می دانیم یک طوفان یا سیل چیزی جز مرگ و نابودی به بار نمی‌آورد، مگر اینکه با راهکارهای علکی بتوان از طوفان استفاده بهینه برد. برای مثال، با انرژی حاصل از توربین‌های بادی می‌توان انرژی کارخانه تولید هواپیما را مهیا کرد.

متاسفانه هنوز عده‌ای باور دارند جهش‌های ژنتیکی ممکن است به صفات ژنی سازگار و مفید منجر شود. تکامل گرایان معتقدند نمونه‌های آن در طبیعت مشاهده شده است. یکی از این مثال‌ها، بیماری کم خونی آنمی است. پزشکان براین باورند بیماران مبتلا به کم خونی آنمی در برابر مالاریا مقاومت بیشتری نشان می‌دهند که به دلیل این اختلال خونی است. تکامل گرایان این مسئله را “جهش مفید” و مدرکی دال بر نظریه تکامل می‌دانند.


3. توهم طراحی هوشمند

این مفهوم آنقدر از نظر منطقی نقض است که به توضیحات نیاز نداشته و به گفته پروفسور داوکینز رجوع می‌کنیم. او در کتاب “ساعت ساز نابینا” اینگونه می‌گوید:

انتخاب طبیعی یک ساعت ساز نابیناست، نابیناست زیرا آینده را نمی‌بیند، عواقب را درنظر نمی‌گیرد و دلیلی ندارد. اما نتایج انتخاب طبیعی نشان می‌دهد که باید تصور کنیم این ساعت ساز بسیار دقیق است و با دقت طراحی و برنامه ریزی می‌کند. هدف از نوشتن کتاب نشان دادن تضادیست که خواننده با آن مواجه می‌باشد و هدف از نوشتن این فصل هم نشان دادن قدرت توهم طراحی است.

بنابراین دفعه بعد که به ساعت خود خیره می‌شوید یا سوار خودرو شدید به طراحی هوشمند فکر کنید. این مفهوم اصلاً علمی نیست.


2. پیچیدگی کاهش‌ناپذیر – دنیای خارق العاده سلول‌ها

پیچیدگی کاهش‌ناپذیر یک اصطلاح علمی که از زمان پیدایش دانشمندان بسیاری را به فکر فرو برده است. و البته بدون دلیل نیست. علم زیست شناسی مولکولی از قرن نوزدهم پیشرفت کرده است. زیست شناسان آن زمان یک سلول را ساده می‌پنداشتند. درحالی که امروزه می دانیم پیچیدگی یک سلول از یک سفینه فضایی بیشتر است. بدون شک اگر داروین اطلاعات امروز ما را داشت مسلماً نظریه خود را تغییر می‌داد.

امروزه دانشمندان ساختارهای زیستی پیچیده یک سلول انسانی را با موتور اتومبیل مقایسه می‌کنند، که یک سیستم پیچیده است و اگر یک قسمت آن کار نکند کل سیستم از کار می افتد. این همان پیچیدگی کاهش ناپذیر است که همان مشکل “مرغ یا تخم مرغ” را ایجاد می‌کند. برای مثال سؤال ساده‌ای چون، “اول روده بود یا مری؟” هنوز دانشمندان را گیج می‌کند.


1. داروین و میراث او

داروینیسم تلاش کرد تا به جای باور کهن آفرینش انسان که در مذاهب و فرهنگ‌های مختلف ریشه دوانده بود، نظریه جدیدی را ارائه دهد. درحالی که امروزه، در دوره “نئو-داروینیسم”، تنها چیزی که اهمیت دارد “بقای گونه سازگارتر” است، که تنها گونه‌های قوی زنده می‌مانند. براساس نظریه تکامل، زجر انسان دیگر مطرح نیست و احساس مسئولیت برای اعمال انسان دیگر فاکتور مهمی نیست، زیرا گویی همه چیز به شانس بستگی دارد. داروینیسم و نژادپرستی که در نتیجه آن ایجاد شد، از بسیاری جهات باعث رنجش و آزار انسانیت شد که آثار آن هنوز باقی مانده است.

ناگفته نماند که در اولین نسخه “خاستگاه گونه‌ها”، داروین اظهار کرد که اگر یک خرس مدت زمان کافی در آب بماند، به چیزی مانند وال تبدیل می‌شود. اما ما می دانیم اگر خرس مدت زمان طولانی در آب بماند غرق می‌شود. البته او این نظر را از نسخه‌های دیگر کتاب حذف کرد، و از آنجاییکه کنه این نظریه همین موضوع بود بنابراین درباره نظریه او شک و تردید وجود دارد.

                               

دیدگاه‌ها

بستن فرم