بیوگرافی کامل مارتین اسکورسیزی و معرفی 23 فیلم برتر او
کارگردان سینما مارتین اسکورسیزی برخی از بهیادماندنیترین فیلمهای تاریخ سینما را تولید کرده است، فیلمهایی همانند راننده تاکسی و رفتگان که برنده جایزه اسکار شدهاند.
خلاصه فعالیت او
مارتین اسکورسیزی با سبک خاص و ویژهاش یکی از بهترین کارگردانهای سینماست که در 17 نوامبر 1942 (26 آبان 1321) در فلاشینگ نیویورک به دنیا آمد. علاقه او به فیلمسازی از سنین پایین و از 8 سالگی شروع شد. در سال 1968 اولین فیلم بلند خود به نام “چه کی به در من میکوبد؟” (Who’s That Knocking at My Door?) را ساخت اما ده سال بعد با ساخت فیلم “راننده تاکسی” (Taxi Driver) به شهرت رسید. سپس با فیلمهای دیگری نظیر “گاو خشمگین” (Raging Bull)، “رفقای خوب” (Goodfellas) و “کوچههای پایینشهر” (Mean Streets) مهارت خود را اثبات کرد.
پیشنهاد مطالعه: بیوگرافی کامل آلفرد هیچکاک و معرفی 25 فیلم برتر او
پیشنهاد مطالعه: بیوگرافی کامل چارلی چاپلین و معرفی 10 فیلم برتر او
روزهای اول زندگی
این کارگردان و تولیدکننده، مارتین اسکورسیزی در 17 نوامبر 1942 (26 آبان 1321) در فلاشینگ نیویورک به دنیا آمد. او که در یک خانواده ایتالیایی آمریکایی پرورش یافت در یک محله ایتالیایی منهتن بزرگ شد که بعدها آن را “مانند یک روستا در سیسیل” توصیف نمود. والدین او، چارلز و کاترین، بازیگران نیمهوقت بودند که راه را برای هنرپیشگی او باز کردند.
او به دلیل آسم نمیتوانست همانند کودکان دیگر بازی کند و فعالیت محدودی داشت، به همین دلیل بیشتر اوقات در خانه در مقابل تلویزیون مینشست یا به تئاتر میرفت و عاشق فیلمهای مایکل پوئل بود. او در سن 8 سالگی داستانهای خود را میساخت و آن را با جمله “به کارگردانی و تولید مارتین اسکورسیزی” به پایان میرساند.
اسکورسیزی در یک خانواده کاتولیک به دنیا آمد و حتی پیش از ورود به عرصه فیلمسازی تصمیم داشت کشیش شود. بااینکه والدین او تصمیم اش برای ورود به عرصه سینما را حمایت نکردند اما او با تولید یک فیلم کمدی 10 دقیقهای بورسیه 500 دلاری ورود به دانشگاه نیویورک را دریافت نمود.
موفقیت سینمایی
او پس از فارغالتحصیلی از این دانشگاه بهعنوان مدرس فیلمسازی فعالیت کرد. الیور استون و جاناتان کاپلن از دانش آموزان او بودند. او در سال 1968 اولین فیلم بلند خود “چه کسی به در خانهام میکوبد” را ساخت که در این پروژه با هاروی کیتل ملاقات کرد، که در فیلمهای او نقشآفرینی نمود، همچنین با تلما شون میکر آشنا شد، او یک ویراستار بود که همکاری آنها بیش از 40 سال طول کشید.
در سال 1973 “خیابانهای پایینشهر” از او بهعنوان یک شاهکار شناخته شد. این فیلم که از برخی از بازیگران فیلم اول او استفاده کرده بود عناصر رایج فیلمهای بعدی اسکورسیزی را نشان داد: موضوعات تیره و تاریک، شخصیتهای اصلی منزجرکننده، مذهب، مافیا، تکنیکهای فیلمبرداری غیرمعمول و موسیقی معاصر. ساخت این فیلم باعث آشنایی او با رابرت دنیرو شد و یکی از بهترین همکاریهای تاریخ هالیوود را رقم زد.
در سالهای 1970 و 1980 اسکورسیزی بهترین فیلمهای تاریخ سینما را ساخت. فیلم راننده تاکسی او توانست در سال 1976 نخل طلای فستیوال کن را دریافت کند و رابرت دنیرو را به یک افسانه زنده تبدیل نماید. همچنین این فیلم پنج سال بعد الهامبخش جان هینکلی برای ترور رونالد ریگان بود. اسکورزی بعدها گفت، “حتی یک میلیون هم فکر نمیکردم فیلم من با چنین اتفاقی ارتباط داشته باشد. بعدها مشخص شد که حتی راننده لیموزینم هم از اف بی آی بود.”
دنیرو و اسکورسیزی در سال 1980 در فیلم “گاو خشمگین” دوباره باهم همکار شدند و زندگی بوکسور مشکلساز جیک لاموتا را به تصویر کشاندند. او در نظر داشت که این فیلم را فیلم آخر خود معرفی نموده و سپس یک حرفه جدید دنبال کند. اگرچه در آن زمان این فیلم با واکنشهای مختلف روبهرو شد اما امروزه یکی از بهترین فیلمهای سینما محسوب میشود.
بااینکه میخواست حرفه فیلمسازی را رها کند اما در سالهای 1980 هم آن را دنبال نمود و در سال 1986 با تولید فیلم “رنگ پول” (The Color of Money) اولین موفقیت خود را در گیشه به دست آورد. در سالهای 1990 دو اثر برتر مافیایی اسکورسیزی تولید شد: “رفقای خوب” فیلم محصول سال 1990 بر اساس زندگی گانگستر معروف هنری هیل و “کازینو” فیلم محصول سال 1995 درباره فرازوفرود دنیای قمار زیرزمینی در سالهای 1970. البته او به شوخی گفته که باید درباره ایتالیاییهای مقیم آمریکا فیلمی بسازد که در آن ایتالیاییها گانگستر نباشند. بااینحال معتقد است که اگرچه همه به دنبال خوبی هستند اما او باید واقعیت را به تصویر بکشد.
یک اسطوره زنده
او یکبار در یکی از مصاحبههایش عنوان کرده که یکی از رؤیاهای عجیبش این بود که موسیقی بنویسد و اگرچه شاید یک ستاره راک نشود اما با کمک مهارت فیلمسازی خود در عرصه موسیقی فعالیتی داشت. در سال 1978 مستند “آخرین والس” (The Last Waltz) را ساخت که اجرای د بند (The Band) و اجرای افتخاری وان ماریسون، باب دیلن و مادی واترز را نشان میدهد. اگرچه این فیلم یکی از بهترین فیلمهای کنسرتی است اما الهامبخش مستند ساختگی راب راینر در سال 1984 به نام “این اسپینال تپ است” (This Is Spinal Tap) بود.
از هزاره جدید اسکورسیزی به فعالیت در عرصه موسیقی پرداخته است. در سال 2003 مستند هفتگانه “بلوز” (The Blues) را ساخت که دو گرمی برنده شد. دو سال بعد مستند باب دیلن، “راهی به خانه نیست” را ساخت که به یکی از بهترین برنامههای تلویزیونی آمریکا تبدیل شد. در سال 2008 با کمک فیلمهای یک کنسرت سال 2006 مستند رولینگ استون “درخشش یک نور” (Shine a Light) را ساخت.
اسکورسیزی در این سالها در زمینه فیلمسازی هم فعالیت داشت و در اغلب فیلمها از لئوناردو دی کاپریو استفاده کرد: دارو دستههای نیویورکی (Gangs of New York – 2002)، هوانورد (The Aviator – 2004)، رفتگان (The Departed – 2006) – که جایزه بهترین کارگردان را برای او به ارمغان آورد – و جزیره شاتر (Shutter Island – 2010). بسیاری همکاری او با دی کاپریو را با همکاری سابق اش با دنیرو مقایسه میکنند و تماشاگران هم از این قضیه بسیار خوشحال هستند. دی کاپریو دراینباره میگوید “او مرا نجات داد. من در مسیر تبدیلشدن به یک بازیگر معمولی بودم اما او آمد و از من بازیگر دیگری ساخت. همان کسی که من میخواستم باشم.” اسکورسیزی در فیلم “گرگ والاستریت” (The Wolf of Wall Street – 2013) هم با او همکاری داشت و بار دیگر نامزد اسکار شد.
فیلمهای برتر مارتین اسکورسیزی
مارتین اسکورسیزی یکی از برترین، بیهمتاترین و غیرقابلپیشبینیترین کارگردانهای این عصر است. به همین دلیل در اینجا میخواهیم 23 فیلم او را رتبهبندی کنیم. این رتبهبندی توسط بیش از 100 بازیگر، نویسنده، هنرمند، کارگردان، فیلمساز و منتقد صنعت سینما به دست آمده است. سؤال همه آنها این بود: بهترین فیلم مارتین اسکورسیزی چیست؟ برخی تنها یک فیلم و برخی چندین فیلم را معرفی نمودند. اطلاعات و پاسخهای آنها مورد پردازش قرار گرفته و این لیست به دست آمد. این لیست بر اساس تعداد جوایز فیلمها به دست نیامده بلکه بر اساس میزان تأثیر این فیلمها به دست میآید.
23. باکسکار برتا – Boxcar Bertha – 1972
اگرچه مارتین اسکورسیزی یکی از بهترین فیلمسازان چند دهه اخیر است اما او هم مانند همه از فیلمهای کوچک فعالیت خود را آغاز نمود. این فیلم که دومین فیلم او بود یکی از کارهای نهچندان خوب او به شمار میرود که با بودجه و زمانبندی محدود، کیفیت چندان بالایی هم ندارد.
داستان فیلم درباره زوجی به نام بانی و کلاید است که با دزدی از قطارها روزگار گذرانده و یک زندگی پر از خشونت اما مهیج دارند. بااینکه موضوع این فیلم را در آثار دیگر نیز دیدهایم اما این فیلم بهخوبی توانسته یک موضوع جالب را در 88 دقیقه نشان داده و توجه مخاطب را به خود جلب کند. اسکورسیزی در آثار دیگر خویش نظیر “تنگه وحشت”، “جزیره شاتر”، و حتی فیلم برنده جایزه اسکار “رفتگان” از تکنیک روایت سریع استفاده میکند. این فیلم نشان میدهد که حتی افراد موفق هم گاهی ضعیف عمل میکنند.
22. چه کسی در میزند – Who’s That Knocking At My Door
این اولین فیلم مارتین اسکورسیزی بود و باکس کار برتا دومین آن. این فیلم با نقشآفرینی هاروی کیتل درباره یک مرد کاتولیک به نام جی آر است که در یک شهر کوچک ایتالیایی با دوستانش با زنان جوان آشنا میشود. زمانی که یک زن زیبا و باوقار را میبیند عاشق او میشود. اما زمانی که متوجه میشود به آن زن تجاوز شده دیدگاه اش درباره او دچار نوسان شده و نمیداند باید با او بماند یا نه.
اگرچه این فیلم یکی از فیلمهای موفق او به شمار نمیرود اما توانست حضور اسکورسیزی را نشان دهد. راجر ابرت اولین اکران این فیلم در فستیوال فیلم شیکاگو را یک لحظه مهم در تاریخ میداند که مارتین اسکورسیزی را به صنعت سینما معرفی نمود.
بدون وجود این فیلم، فیلم “خیابانهای پایینشهر” هم وجود نداشت (قرار بود این دو فیلم بخشی از یک سهگانه باشند)، به همین دلیل نباید اهمیت این فیلم را نادیده گرفت.
21. نیویورک، نیویورک – New York, New York – 1977
پیش از هر چیز باید بدانید که آهنگ معروف یانکیها از سیناترا از این فیلم گرفته شده است. این آهنگ بسیار زیبا و نوستالژیک است و شاید خیلی از شما آن را شنیده باشید. این فیلم یک فیلم موفق نیست اما یک فاجعه هم محسوب نمیشود. این فیلم علاقه اسکورسیزی به تمام ژانرها را نشان میدهد. این فیلم را میتوان یک فیلم درام، یک فیلم کمدی و یا موزیکال دانست، اما بههیچوجه نمیتوان آن را به یک ژانر محدود کرد. در این فیلم دنیرو در نقش یک نوازنده ساکسیفون و لیزا مینلی در نقش زنی که به دنبال شهرت است، دیده میشوند. این فیلم در زمان خود یک شکست محسوب میشد و امروز هم کسی چندان به آن توجه نمیکند. این فیلم اگرچه چندان موفق نیست اما شاید ارزش تماشا کردن را داشته باشد.
20. احیای مردگان – Bringing Out the Dead – 1999
در نیم ساعت اول شاید متوجه نشوید که مشغول تماشای یکی از فیلمهای اسکورسیزی هستید. پائول شرایدر که نویسندگی فیلم “راننده تاکسی” را هم بر عهده داشت، داستانی را به رشته تحریر درآورده که نیکولاس کیج دران نقش فرانک پیرس، یک کارگر گورستان را ایفا میکند که دوست دارد از این کار برکنار شده و از بدبختی نجات پیدا کند. او روح یک دختر نوجوان را میبیند که نتوانسته او را نجات دهد و درنتیجه آن به جنون میرسد و همانند فیلمهای دیگر اسکورسیزی، به دنبال رهایی از این مشکل میگردد.
اما هرچه فیلم به جلو میرود و ناراحتی کیج بیشتر خود را نشان میدهد، ویرایش تلما شونمیکر بیشتر به چشم میآید. صحنه آپارتمان موادفروش ما را به یاد کابوس فیلمهای ورنر هرزوگ یا دیوید لینچ میاندازد که یک ماهی بر روی زمین در حال جان دادن است، شراب سرخ همانند آتش است، آتشنشانها میخواهند مردی که از روی بالکن در حال افتادن است را نجات دهند. کیج و بیمارش یک مکالمه پوچگرایانه را آغاز نمودهاند. نقطه پایانی فیلم دقیقاً امضای فیلمهای اسکورسیزی است: مردی که همواره به دنبال یافتن حقیقت زندگی بوده آن را سرانجام در چهره مرگ خواهد دید.
19. جزیره شاتر – Shutter Island – 2010
طرفداران رمانهای پیچیده دنیس لهان میدانستند که قرار است یک فیلم تریلر روانکاوانه را تماشا کنند اما درام سیاه اسکورسیزی ازآنچه میبینید شوکآورتر است. در این فیلم دو مارشال ایالاتمتحده به یک تیمارستان در یک جزیره سفر میکنند تا یک قاتل روانی را پیدا کنند اما بهتدریج همهچیز گره میخورد و به داستانی برمیخوریم هویت شخصیت اصلی را زیرسوال میبرد.
لئوناردو دی کاپریو در این فیلم بسیار موفق ظاهر شده و بهخوبی توانسته رمز و رازهای این شخصیت را از طریق چشمان نافذش نشان دهد و بهتدریج به مرز جنون برسد. اما شاید حق داشته باشد زیرا وقتی چشان خود را میبندد تصاویر عجیب در مغزش حک میشوند: سوختن میشل ویلیامز، سوسوزدن چراغها، خاموش و روشن شدن کبریتها، صخره مقابل اقیانوس و سقوط ابدی.
این فیلم داستان پیچیدهای دارد و سبکهای مختلف را درهم میآمیزد. گویی این جزیره خود شخصیت دارد (یک شخصیت تیره و تاریک)، و چیدمان فضا هم بهگونهای است که خود را در سال 1954 حس میکنیم. این فیلم که در اواسط ماه فوریه اکران شد در گیشه موفق بود و توجه مخاطبین و منتقدین را به خود جلب نمود. به همین دلیل هم موفقیت مالی به دست آورد و هم تشویق شد. اگرچه مراسم اسکار 10 ماه بعد برگزار شد و این فیلم را فراموش کرد اما این فیلم برای تأیید شدن به اسکار نیاز ندارد.
18. پس از ساعات اداری – After Hours – 1985
این فیلم ازدل ناامیدی بیرون آمد. شاید نمایشنامه فیلم جذاب باشد (قرار بود تیم برتون با هزینه خودش این فیلم را کارگردانی کند)، اما زمانی که در دقیقه آخر تولید “آخرین وسوسه مسیح” به مشکل برخورد، به این فیلم روی آورد. این فیلم ازجمله فیلمهای تجاری اوست که برای فراهم نمودن بودجه فیلم مسیح تولید نمود. یک فیلم تیره و تاریک از شموک (با بازی گریفین دان) که شاید در صورت داشتن تلفن همراه یا دستگاه خودپرداز در سالهای 1985 به مشکل برنمیخورد. این فیلم با بودجه کم ساخته شد و البته موفق از آب درآمد.
بسیاری از فیلمهای اسکورسیزی آنقدر شما را تحت تأثیر قرار میدهند که احساس میکنید مواد مخدر مصرف کردهاید و این فیلم در این زمینه برترین آنهاست. و البته این تأثیر در تمام جنبههای دیده میشود، از حرکت دوربین گرفته تا صحنه پارانویید پایانی. این فیلم هم همانند “گرگ خیابان والاستریت” طنز سیاه اسکورسیزی را نشان میدهد. او آنقدر در این امر مهارت دارد که حتی یک فیلم بیاهمیت مانند “پس از ساعات اداری” از او هم میتواند به یک شاهکار تبدیل شود.
17. کوندان – Kundun – 1997
شاید به نظر برسد که این فیلم یکی از آثار عجیب اسکورسیزی باشد. او داستان فرار دالایی لامای چهاردهم از تبت به دولت ژاپن در سالهای 1950 را نشان میدهد که بین شورشهای گانگسترها روی داد. در این فیلم از بازیگران ناشناخته و البته خانوادههای آنها استفاده شد. فیلمبرداری افسانهای راجر دیکینز و موسیقی متن فیلیپ گلس بهخوبی توانسته داستان پراکنده فیلم را منسجم کند و البته در رده فیلمهای موفق اسکورسیزی قرار بگیرد.
تقریباً در اغلب فیلمهای اسکورسیزی چالشهای مذهبی و لعن و نفرین شدن دیده میشود و درحالیکه اعتقادات کاتولیک اسکورسیزی با عقاید بودایی تبتیها ارتباطی ندارد اما او بهشدت تحت تأثیر داستان مردی قرار گرفت و که به خاطر اعتقاداتش حاضر شد از همهچیز دست بکشد. این فیلم همانند ” آخرین وسوسه مسیح” یک شخصیت مذهبی را در قالب یک انسان نشان میدهد. زمانی که نقایص این مرد آشکار میشود و متوجه میشویم او هم یک انسان فانی است، احساسات و دردهای او واقعیتر جلوه میکنند. در پایان فیلم و یک ماجراجویی طولانی به امید میرسیم. ازآنجاییکه این فیلم از معدود فیلمهای اسکورسیزی است که در آن با یک قهرمان فروتن روبهرو هستیم و خشونت دیده نمیشود، بنابراین ما را با امید آشتی میدهد.
16. رنگ پول – The Color of Money
اگرچه شاید این فیلم ازجمله فیلمهای موردعلاقه طرفداران اسکورسیزی نباشد اما یک فیلم موفق است. او با ساخت این فیلم کاری را انجام داد که حتی برای استیون اسپیلبرگ هم دشوار بود. پائول نیومن در نقش فست ادی فلسون که ادامه The Hustler بود در نقش مردی ظاهر شد که از بازی کنارهگیری کرده بود و با ملاقات وینسنت لاریا (تام کروز) دوباره به معرکه بازمیگردد.
فیلمهای اسکورسیزی به دو دسته تقسیم میشوند، پروژههای شخصی مانند خیابانهای پایینشهر و آخرین وسوسه مسیح و فیلمهای تجاری مانند تنگه وحشت و رفتگان، اما او حتی برای فیلمهای ضعیف خود هم همه تلاشش را به کار میبرد. یکی از نقاط قوت این فیلم نقشآفرینی تام کروز است. اگرچه نقش او در فیلم تاپ گان که در همان سال اکران شد هم تقریباً مشابه است اما او در این فیلم نقش منفی را بر عهده دارد. یکی از نقاط جالب این فیلم این است که فیلمنامه قوی ریچارد پرایس در کنار کارگردانی اسکورسیزی و تام کروز به یک شاهکار تمامعیار تبدیل نشده است.
15. آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند – Alice Doesn’t Live Here Anymore – 1974
این فیلم که در سال 1974 برای آلن برستین جایزه اسکار را به ارمغان آورد به دلیل استفاده از شخصیتهایی که همسر و فاحشه هستند موردانتقاد قرار گرفت. شاید تصور کنید این موفقیت انتقادات را در سایه قرار داد اما اینگونه نبود. درهرحال فضای فیلمسازی آن زمان مانند امروز نیست. آلیس دراینباره میگوید، “این زندگی من است نه زندگی دیگران و سعی میکنم با آن کنار بیایم.”
این یکی از پروژههای از قبل تعیین شده اسکورسیزی بود که پس از خیابانهای پایینشهر پروژه آن را امضا کرد و به نظر میرسید که نمیخواست بهسرعت یک کار موفق انجام دهد. این فیلم اغلب نادیده گرفته میشود که احتمالاً یکی از دلایل آن این است که به یک برنامه تلویزیونی ختم شد. ساخت این فیلم که با توجه به جادوگر شهر از ساخته شده بود علاقه او به ژانرهای مختلف و توانایی او در شخصیتپردازی را نشان میدهد. شاید با دیدن این فیلم تأسف بخورید که چرا اسکورسیزی بازهم فیلمهای داگلاسی نساخت.
14. دارو دستههای نیویورکی – Gangs of New York – 2002
شاید این فیلم طولانی همانند پروژههای طولانی دیگر نتواند نیاز مخاطب را رفع کند اما لحظات حساس مختلفی دارد. بیل وحشی (دنیل دی لویس) زمانی که در یک پرچم آمریکایی افتاده با خود حرف میزند. یک دارو دسته نیویورکی خشن همانند وحشیهای قرونوسطی در خیابانها دیده میشوند. درگیریهای سیاسی جانبی هم هیجان فیلم را دوچندان میکنند.
برخلاف شخصیت تکبعدی لئوناردو دی کاپریو و داستان انتقام جویانه فیلم، نقطه قوت آن در جزئیات اش نهفته است. در این فیلم داستان روزهای آشفته نیویورک در حین جنگ داخلی آمریکا را شاهد هستیم که در هیچ فیلم دیگری چنین نیست. ویژگیهای هالیوودی فیلم را نادیده گرفته و به اهمیت اسکورسیزی به تاریخ و زندگی و دنیای زندهای که شخصیتهای او در آن به سر میبرند، توجه کنید. در این فیلم ستارگان مختلفی ایفای نقش دارند اما نقشآفرینی دی لویس برترین آن به شمار میرود. شاید این فیلم همانند فیلمهای بسیار موفق اسکورسیزی نباشد اما یک دنیای زیبا و ترسناک که در بدترین زمان و مکان قرار دارد را نشان میدهد. فیلمهای معمولی اسکورسیزی هنوز از فیلمهای برتر بسیاری از کارگردانها جلوتر است.
13. عصر معصومیت – The Age of Innocence – 1993
در عصر معصومیت شاهد از بین رفتن قوانین اجتماعی و عشقهای ممنوعه هستیم، بنابراین میتوان گفت که قوانین اجتماعی دستمایه اصلی این فیلم محسوب میشود. این فیلم که بر اساس اثر کلاسیک ادیث وارتون به همین نام ساخته شده است برای بازیگر نقش مکمل وینونا ریدر جایزه اسکار را به ارمغان آورد، اگرچه دنیل دی لویس ستاره اصلی این فیلم بود (بله او در هر فیلمی که نقشآفرینی کند به ستاره بیچونوچرای آن تبدیل میشود).
دی لویس نقش یک وکیل قرن نوزدهمی را ایفا میکند که با ریدر نامزد شده و همهچیز خوب پیش میرود تا اینکه عاشق دخترعموی ریدر میشود (با بازی میشل فایفر). این فیلم با تمام نقصهایش یکی از فیلمهای خوب اسکورسیزی محسوب میشود که از توجه او به جزئیاتی مانند گریم، مو، آرایش، طراحی لباس، بهره میبرد. شاید این فیلم یکی از بهترین فیلمهای اسکورسیزی نباشد اما از ویژگیهای یک فیلم خوب بهره میبرد، بازیگران مطرح، داستان جذاب و دنیاهای تخیلی.
12. هوگو – Hugo – 2011
شاید اسکورسیزی بدون خلاقیت و نوآوری چندان موفق نباشد زیرا توانسته از کتاب محبوب بچهها از برایان سلزنیک یک اثر سینمایی بسازد. آسا باترفیلد یک یتیم پاریسی است که در محل کارش در ایستگاه قطار زندگی میکند و برای یافتن راه خود در زندگی تقریباً همهچیزش را از دست میدهد و به همین دلیل زندگی پراز مشکل او را به نمایش میگذارد. اگرچه زندگی او با دیدن ایزابل جوان (کلوئه گریس مورتز) بهتر میشود اما مداخله پدربزرگ پیر او (بن کینگزلی) برایش مشکلاتی به بار میآورد.
مسئله اصلی این فیلم ارتباط هوگو با پدر و گذشتهاش را نشان میدهد و بعدها متوجه میشود که پدربزرگ جرج همان جرج ملیس است و تلاش هوگو و ایزابل برای فرار از گذشتهشان زندگی هوگو را به خطر میاندازد. گویی ناگهان همه متوجه میشوند که برای دستیابی به آینده خود باید به رمزو رازهای گذشتهشان دست یابند.
این فیلم جوایز مختلف کسب نمود، شامل پنج جایزه اسکار و شش نامزدی اسکار مانند بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم اقتباسی، و ثابت کرد که یکی از فیلمهای موفق قرن بیستویک در زمینه داستانهای عاشقانه است. یکی از جذابیتهای این فیلم این است که در همهچیز تعادل دارد (حتی در زمینه قدرت فیلم یازی اسکورسیزی ).
11. هوانورد – The Aviator – 2004
دومین همکاری اسکورسیزی با دی کاپریو پس از دارو دستههای نیویورکی با فیلم هوانورد رخ داد که داستان پیشرو صنعت سینما یعنی هوارد هیوز است. این فیلم هم همانند راننده تاکسی درباره زندگی یک مرد و درگیریهای اوست. هیوز از دیدگاه خود به جهان اطراف مینگرد و بدون توجه به مشکلات و خطرات پیش رو میخواهد به اهدافش برسد. دی کاپریو و اسکورسیزی تلاش میکنند از لابه لای مشکلات و درگیریهای زندگی هیوز به نقطه نظر او پی ببرند. نقشآفرینی دی کاپریو در این فیلم را میتوان یکی از بهترینهای او دانست و کیت بلانشت هم کاملاً در نقش کاترین هیپورن غرق میشود.
اسکورسیزی 50 دقیقه اول فیلم را به رنگهای آبی و قرمز فیلمبرداری کرده تا تقابلهای زندگی هیوز را بهخوبی نشان دهد, علاوه بر این, در آن دوره تنها میشد از این تکنولوژی استفاده کرد. پس از اینکه فیلم از سالهای 1935 عبور میکند تکنولوژی رنگها در آن پیچیدهتر شده و به سه رنگ تبدیل میشود. توجه اسکورسیزی به جزئیات و رنگ بندیها نشاندهنده سبک خاص فیلمسازی او و چگونگی تعریف یک داستان را نشان میدهد: زندگی هیوز تقریباً مشابه زندگی خود اسکورسیزی است. او در ابتدا با ساختن هواپیما و گزارش پرواز کار خود را آغاز نمود و در سال 1932 به ساخت فیلمی همچون صورت زخمی در سال 1932 روی آورد. او یک فرد رؤیا پرداز است و که همیشه میخواسته به کمال برسد.
10. رفتگان – The Departed – 2006
کمتر کارگردانی میتواند بهخوبی مارتین اسکورسیزی یک درام جنایی خلق کند و در آن پشت صحنههای یک درام جنایی را بهخوبی کنترل نماید. اسکورسیزی در سومین همکاری خویش با دی کاپریو از ستارههای دیگری چون مت دمون, جک نیکلسون, مارک والبرگ, مارتین شین و الک بالدوین استفاده نمود و اثر خود را به یک کار موفق و پرستاره تبدیل نمود.
همانند فیلمهای دیگر اسکورسیزی این فیلم هم درباره یک داستان معمولی است که رفته رفته پیچیدهتر میشود. چه کسی قهرمان اصلی داستان است؟ شخصیت دی کاپریو به نام بیلی کاستیگان؟ یا شخصیت دمون به نام کولین سالیوان (که از شخصیت منفی به پلیس تبدیل شد, همانگونه که بیلی عکس آن عمل کرد)؟ چه چیز خوب است؟ چه چیز بد است؟ تو که هستی؟ اما ازآنجاییکه رفتگان یک فیلم بسیار تماشایی است حتی زمانی که ندانید داستان چگونه پیش میرود و یا پایان آن چگونه خواهد بود بازهم دوست دارید آن را تماشا کنید (احتمالاً تنها پایان خوش داستان به شخصیت الک بالدوین تعلق دارد). بسیاری از مردم دیدن این فیلم را دشوار میدانند اما در هر صورت برایشان لذتبخش است.
9. تنگه وحشت – Cape Fear – 1991
پیش از اینکه ساخت فیلمهای بازسازی شده در هالیود رایج شود اسکورسیزی به همراه دنیرو به ساخت فیلم تنگه وحشت محصول سال 1962 روی آورد.
این فیلم که در حال و هوای فیلمهای هیچکاک ساخته شده است فیلم برنارد هرمان را بازآفرینی میکند (راجر ابرت اسکورسیزی را پدر ژانر سنتی هالیوود میداند). باوجود اینکه این فیلم یک اثر بازسازی شده است اما میتوان امضاهای اسکورسیزی را در آن به چشم دید: کشمکش یک مرد با کتاب مقدس و گناه و عذاب.
یکی از صحنههای به یاد ماندنی این فیلم خشنترین صحنه آن است که برخلاف سایر قسمتها خونریزی در آن دیده نمیشود. در این صحنه دنیرو را میبینیم که برای دخترش (جولیت لویس) دعا میخواند و با این صحنه میتوانیم به قدرت بازیگری او پی ببریم. این صحنه آنقدر عالی اجرا شده بود که از لویس و دنیرو تنها یک صحنه برداشت نمودند (هردوی آنها بذای ایفای این نقش در اسکار نامزد شدند).
در ابتدا قرار بود کارگردانی این فیلم به استیون اسپیلبرگ واگذار شود اما پس از اینکه او این فیلم را برای سبک خود بسیار خشن دید آن را به به اسکورسیزی واگذار نمود. او هم در عوض کارگردانی فیلم لیست شیندلر را بر عهده گرفت.
8. آخرین وسوسه مسیح – The Last Temptation of Christ – 1988
ساخت این فیلم یک دهه به طول انجامید و اعتقادات اسکورسیزی موردانتقاد قرار گرفت اما ارزشش را داشت. اگرچه بسیاری از پیامهای فیلم با اعتقادات مسیحیان و کتاب مقدس همسو است اما آن را به تندوتیزترین شیوه ممکن ارائه داده است.
صحنههای به صلیب کشیده شدن جنجالهای زیادی به راه انداخت و باعث ایجاد یک حمله تروریستی در فرانسه شد, بااینحال در عمق فیلم میتوان پیامهای مذهبی را درک نمود.
مسائل مذهبی را که نادیده بگیریم لوکیشن های فیلمبرداری و طراحی صحنه آن بسیار عالی هستند. هاروی کیتتل در نقش یهودا بسیار عالی عمل میکند و موسیقی متن پتر گابریل توانست در عملکرد پاول سیمون تأثیر مثبت گذاشته و موسیقی جهان را به گوش غربیها برساند. هر لحظه زندگی مسیح به بهترین و عجیبترین شکل ممکن نمایش داده شده است. و در آن از تکنیکهای مختلف استفاده شده, به همین دلیل این فیلم را به همراه فیلم Gospel According to St. Matthew از پازولینی ازجمله فیلمهای موفقی میدانند که به زندگی شخصی مسیح پرداختهاند.
7. گرگ والاستریت – The Wolf of Wall Street – 2013
در این فیلم اسکورسیزی به مافیا و جرائم آنها میپردازد. دی کاپریو در این فیلم یکی از بهترین نقشهایش را ارائه داده و در دنیایی قدم میگذارد که برای بدی هیچ حدومرزی وجود ندارد و کفارهای در کار نیست, به همین دلیل گاهی از او متنفر شده و گاهی با او همدردی میکنیم. جونا هیل بازیگر دیگر این فیلم که عملکرد خوبی ارائه داد. داستان فیلم پر از مهمانیهای درهم و برهم و بی نتیجه است که گاهی تصور میکنیم اگر شخصیتهای داستان انرژی خود را به چیزهای مهمتر و مثبتتر اختصاص میدادند چه پیش میآمد. جالب است بدانید این تنها فیلم اسکورسیزی بود که در آن از شوخیهای محاوره استفاده شد. این فیلم فقط تأثیر جامعه سرمایه دار در تبدیل انسان به یک حیوان را نشان میدهد بدون اینکه برای آن راه حلی ارائه دهد یا آن را نقد کند. شاید کایلد چندلر در نقش مأمور اف بی آی در هر فیلم دیگر میتوانست یک شخصیت تأثیرگذار باشد اما در اینجا فقط یک احمق است.
این فیلم یک فیلم لذت بخش است که قطعاً پس از تماشای آن از خود متنفر میشوید که به آن خندیدهاید.
6. کازینو – Casino – 1995
هشتمین و آخرین همکاری مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو در داستانی درباره یک قمارباز معلول به نام سام راث استاین که برای یک نبرد جدید به هتل و کازینویی در لاس وگاس میرود. فیلم بر اساس یک رمان واقعی از نیکولاس پیلگی ساخته شده و فیلمنامه آن را هم پیلگی و اسکورسیزی با همکاری هم نوشتهاند که دومین تجربه همکاری آنها به شمار میرود. اگرچه در تجربه قبلی این دو شاهد چهره کثیف نیویورک بودیم در این فیلم شاهد یک فضای لوکس و تمیز هستیم که زشتی نیویورک در عمق آن نهفته است. البته در این فیلم هم لحظات خشنی وجود دارد به خصوص در ماجراجویی جدیدی که به همراه جو پسکی آغاز نموده و رفته رفته به یک تجربه پر از خشونت و تباهی تبدیل میشود.
هدف اسکورسیزی این است که نشان دهد ورای صحنه زیبا و رنگارنگ کازینو دنیا هنوز زشت و سیاه است. راث استاین در عین حال که میخواهد بر کازینو کنترل داشته باشد با همسرش هم مشکلاتی دارد که شارون استون نقش او را ایفا میکند و احتمالاً مهمترین نقش دوره بازیگریاش محسوب میشود. اگرچه گفته میشد شارون استون در اغلب فیلمها بی دلیل اغراق میکند اما در این فیلم بهخوبی توانست نقش یک زن پول دوست, قوی و عصیانگر را ایفا نماید. در حقیقت این نقش کاملاً برای استون آفریده شده بود بااینحال قرار نبود این نقش به او داده شود.
5. سلطان کمدی – The King of Comedy – 1982
اسکورسیزی بهعنوان یک فیلمساز همیشه در فکر شخصیتهایی بود که تنها سرخورده بودند و برای رهایی از این حالت به هر چیز کمارزش یا در دسترس, دستاویز میشدند. اغلب این شخصیتها افراد معمولی هستند اما روپرت پاپکین (رابرت دنیرو) در این فیلم یک شخصیت منحصربهفرد است. او نمیخواهد به یک گانگستر تبدیل شود بلکه دوست دارد شبیه قهرمانش جری لنگفورد (جری لویس) یک استند آپ کمدین باشد. بااینحال شبیه تمامی ضد شخصیتهای اسکورسیزی برای رسیدن به خواسته خود دوست دارد به کارهای ناشایست دست بزند.
شاید بسیاری فیلم گرگ والاستریت را یک فیلم بسیار جالب و طنز بدانند اما باید بدانید که ریشه طنز گرگ والاستریت در این فیلم نهفته است. این فیلم یک کمدی سیاه نومیدانه است که زوال انسان را با یک طنز تلخ و گزنده نشان میدهد. بهسختی میتوان با روپرت همدردی نکرد اما اعمالی که از او سر میزند گویی ناخواسته است و بهراحتی افشا میشود. یکی از بهیادماندنیترین صحنههای فیلم صحنهای است که روپرت در آپارتمان خود برای مخاطبانی که مشغول برش مقوای جعبه هستند طنز اجرا میکنند و باوجود نمایش طنز او فضای صحنه بینهایت غمانگیز است. او یک هنرمند است و باید نقشآفرینی کند, باید دیگران را سرگرم کند, بنابراین کسی حق ندارد او را متوقف کند. آیا میتوان میان اسکورسیزی و روپرت وجه شباهتهایی پیدا کرد؟ حتماً.
4. خیابانهای پایینشهر – Mean Streets – 1973
داستان ساخت این فیلم افسانهای ازاینقرار است که جان کاساوتس پس از مشاهده باکس کار برتا به اسکورسیزی گفت که یک سال از عمر خود را برای ساخت یک فیلم بیهوده تلف کرده است, البته اسکورسیزی معتقد بود که کاساواتس منظور خود را به شکل محترمانهای مطرح کرده بود و این جمله باعث شد که اسکورسیزی به ساخت فیلم خیابانهای پایینشهر روی بیاورد و در آن جامعه سیاه نیویورک که در آن بزرگ شده است را به نمایش بکشد. از زمان تولید این فیلم بود که اسکورسیزی به یک فیلمساز ماهر که امروز میبینیم تبدیل شد و رابرت دنیرو هم حرفه خود را آغاز کرد.
حتی اگر این فیلم به یک شاهکار تبدیل نمیشد بازهم نقطه عطف حرفه فیلمسازی اسکورسیزی محسوب میشد. در این فیلم همهچیز در سر جای خود قرار دارد, فیلمبرداری, ویرایش, شخصیتپردازیها, چهره نیویورک, گانگسترها و مهمتر از هر چیزی حضور رابرت دنیرو که تا مدتها بازیگر موردعلاقه اسکورسیزی تلقی میشد تا اینکه دی کاپریو جای او را گرفت. این فیلم با اثر American Graffit از جورج لوکاس که در همان سال تولید شد شباهتهایی دارد: هردوی آنها زندگی چهار دوست را دنبال میکنند و بااینکه دیدگاه هردوی آنها عمیق است اما اسکورسیزی در این مورد جدیتر عمل میکند. لوکاس بر عشق و رابطه جنسی تمرکز میکند و اسکورسیزی بر پول و قدرت. همچنین در این فیلم عشق اسکورسیزی نسبت به شخصیتهایش را میبینیم, اگرچه شخصیت تونی با بازی دیوید پروال از بین چهار دوست کمترین اهمیت را دارد اما یکی از بهترین صحنههای فیلم زمانیست که حیوان خانگی خود که یک بر است را به دوستانش نشان میدهد. این فیلم نهتنها یکی از بهترین فیلمهای سالهای 1970 بوده بلکه اولین فیلمی بود که اسکورسیزی را بهعنوان یک فیلمساز ماهر به جهان معرفی نمود.
3. راننده تاکسی – Taxi Driver – 1976
دومین همکاری اسکورسیزی با پاول شرایدر به یکی از تحسینبرانگیزترین فیلمهای او تبدیل شده است. میتوان ردپای این فیلم را در بسیاری از کارهای بعدی او دید: شخصیتهای تک و تنهایی که به دنبال رسیدن به خواسته خود هستند و گاهی این اراده آنها از کنترل خارج میشود. حتی در شخصیت هوگو نیز میتوان وجه تشابهات دید.
اما همهچیز از این فیلم آغاز میشود, یک سرباز سابق جنگ ویتنام به نام تراویس بیکل که از نومیدیهای جنگ به بیخوابی مبتلا شده و برای جبران ساعات بیخوابی شبانهاش رانندگی تاکسی را بر عهده میگیرد و بهاینترتیب با نیویورک سیاه و تاریک آشنا میشود. زمانی که با بتسی, داوطلب کمپین سناتوری آشنا میشود مهربانی او تراویس را به خود جذب میکند. در یک صحنه جالب او بتسی را به تماشای فیلم در سینما دعوت میکند اما مشخص میشود که آن فیلم یک فیلم پورن است, این صحنه نشاندهنده ناتوانی او در بازگشت به جامعه است.
تلاشهای تراویس برای جلب نظر بتسی و کنار آمدن با فضای نیویورک بهجایی نمیرسد و تأثیر مخرب آن بر ذهن تراویس از طریق رویارویی او با خودش و دنیای اطراف, نوشتن خاطرات اش و تلاش او برای خودکشی, نشان داده میشود. اگرچه نقشآفرینی دنیرو بسیار عالیست اما بازیگران نقشهای مکمل نیز در موفقیت این فیلم تأثیرگذار بودند: جودی فاستر جوان در نقش فاحشه نوجوان, هاروی کیتل بهعنوان اربابش, سیبل شفرد در نقش بتسی و آلبرت بروکز حیلهگر.
پایان این فیلم برای مدتها جنجالبرانگیز بود و هنوز هم درباره پایان آن بحث میشود, آیا واقعاً بیکل به هدفش دست مییابد یا نه؟ آیا هدف او یک تخیل است که در لحظات آخر به آن دست مییابد؟
2. گاو خشمگین – Raging Bull – 1980
اگر امروز کاهش یا افزایش وزن یک بازیگر برای ایفای یک رل یک امر معمولی است باید بدانید که رابرت دنیرو یکی از اولین بازیگرانی بود که این زحمت را بر خود هموار نمود. اسکورسیزی به دنیرو 4 ماه وقت داد تا نقش جیک لاموتای مبارز را ایفا کند و برای این نقش 34 کیلو وزن افزایش دهد. این نقشی بود که میتوانست برای دنیرو جایزه اسکار را به ارمغان بیاورد اما این زندگی خود اسکورسیزی بود که نقش این فیلم و شخصیت را پررنگتر میکرد.
پسازاینکه حال اسکورسیزی به دلیل اوردوز براثر استعمال کوکائین وخیم بود، دنیرو برای ملاقات با او به بیمارستان رفت و او را متقاعد کرد که این فیلم را بسازد. سپس آن دو باهم به جزایر کارائیب رفتند تا بر روی فیلمنامه این فیلم کار کنند و بخشهایی مانند تعمیر تلویزیون توسط لاموتا، پارانویای این شخصیت و شک و ظن او به اینکه برادرش (جو پسکی) با همسرش خوابیده را تمرین نمودند. در این فیلم هم باز به موضوع فاحشه گری یک زن خانهدار و همسر اشاره میشود که در فیلم دیگر او (چه کسی در میزند) هم موضوع اصلی بود.
این فیلم یکی از آن فیلمهایی است که امکان ندارد به موفقیت نرسد و اسکورسیزی با ستارههایی نظیر دنیرو و پسکی به این موفقیت دست یافت.
1. رفقای خوب – Goodfellas – 1990
شاید درباره در صدر قرار گرفتن این فیلم بحث پیش بیاید اما هیچکس نمیتواند سبک درست و تأثیر این فیلم را نادیده بگیرد. بااینکه فیلمهای مشابه این سبک نظیر “پدرخوانده” نیز ساخته شده است اما این فیلم یکچیز دیگر است. زیرا هرگز تصور نمیشد که شخصیت شرور داستان بتواند درعینحال جالب هم باشد. اگر این فیلم ساخته نمیشد سوپرانو هم ساخته نمیشد و تلویزیون هرگز به روش جدید رواییاش دست پیدا نمیکرد.
همهچیز این فیلم خوب است: نقشآفرینیها، ویرایش، دیالوگ و روایت. یکی از نقاط قوت این داستان شروع آن است که به مدد ویرایش خوب فیلم به دست آمده است.
پس از تولید این فیلم بسیاری تلاش کردند این فیلم را تقلید کنند اما هیچکدام نتوانستند موفقیت آن را تکرار کنند. موسیقی متن فیل اسپکتور هم یکی دیگر از نقاط قوت این فیلم است. در این فیلم نقاط قوت بسیاری وجود دارد که تشخیصان به هنر و توانایی مخاطب وابسته است.
معجزه فیلم این است که این مجرمان باوجود انجام جنایات مختلف چگونه میتوانند در کنار هم آنقدر لذت ببرند. رفقای خوب شما را به دیدن فیلمی دعوت میکنند که نشان میدهند پول و خطر چگونه میتواند برای برخی جذاب باشد و آنها را به سراغ تجربههای جدید سوق دهد. این فیلم بهترین فیلم اسکورسیزی است زیرا تمام ویژگیهای فیلمهای مهم او را شامل میشود: تنهایی و تاریکی زندگی “راننده تاکسی”، زیبایی “گاو خشمگین” و خشم جوانها در “خیابانهای پایینشهر”.
دیدگاهها